۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

مهاجرت

شبى از شبها تاجرزاده اى كه باهوش و ذكاوت بنظر ميآمد بر من وارد شده زبان اعتراض گشوده ميگويد چرا از ايران بيرون آمديد در صورتيكه وطن محتاج است باشخاص آگاه كاركن و شما هم خود را از آنها ميدانيد -نگارنده- من باختيار ترك وطن نگفتم مرا مجبور كردند باين مسافرت. باز اعتراض ميكند در مدت دوسال مشروطيت در ايران چه كرديد؟ چه كارى از شما سر زد كه مورد توجه عقلاى عالم باشد؟ چون ميبينم آتشى در دل دارد شرح حال روزگار گذشته خود را در دوره مشروطيت و موانعى كه در كارها بوده بطور اجمال براى او بيان ميكنم بيچاره متأثر شده در آخر مجلس ميگويد دانستم اگر چند نفر بحقيقت همراه داشتيد از تهران بيرون نميآمديد.
(حيات يحيي؛ جلد سوم فصل سوم)
گاه در گوشه و كنار آمارهايى دربارۀ مهاجرت ايرانيان گفته ميشود كه به راستى خيره كننده است. ميگويند 6 ميليون ايرانى فقط به آمريكا مهاجرت كرده اند. باقى كشورها بماند. سال به سال هم آمار مهاجرت افزايش مى يابد. در فرار مغزها كه رتبۀ نخست را داريم. سرمايه معنوى ما كه هيچ سرمايه مادى جاى آنرا نميگيرد، و كشورهاى غربى در شرايطى مفت صاحب آنها ميشوند كه ميهنمان بيش از هر جاى دنيا به نيروى متخصص و افراد متفكر نياز دارد.
به راستى چرا چنين است؟ هرگاه اين سؤال را از خودم ميپرسم، بى درنگ اين پاسخ به ذهنم خطور ميكند كه خب معلوم است. همه ميگويند بخاطر وضع بد كشور. جمهورى اسلامى هم كه هيچ كارى نمى كند. دولت هم كه هيچ برنامه اى ندارد. ولى اين پاسخى نيست كه بتواند انسان معقول را قانع كند. مهاجرت پديده اى نيست كه آنطور كه حكومت سعى ميكند جا بيندازد تنها مخصوص قشر متوسط و بالا باشد. هزينه اى كه انسانها براى مهاجرت ميپردازند تنها مادى نيست، بلكه بيشتر تلاش و خلاقيت و هوش شان را بكار ميگيرند و تقديم كشورهاى ديگر مى كنند. بسيار كسانى هم كه برنامۀ مشخص براى مهاجرت نداشته باشند، باز رؤياى آنرا در سر مى پرورند، و آنرا بهترين راه حل براى وضعيت فعلى ميدانند. از سوى ديگر اگر هم اين قضيه بيشتر در طبقۀ متوسط مطرح باشد باز اساسى ترين ضربۀ فرهنگى را به بدنۀ اجتماع زده است. چون اين طبقۀ متوسط است كه عامل اصلى پيشرفت فرهنگيست و نقش اساسى را در حكومت مردمسالارى و تعيين سرنوشت ملت ايفا ميكند. طبقۀ مرفه نيز همينطور. سرمايه اى كه اين طبقه مفت از كشور خارج ميكند اگر بنا باشد صرف كار توليدى شود و در گردش اقتصادى بيفتد ميدانيد چقدر موقعيت كارى و رفاه اجتماعى و امكانات پيشرفت صنعتى كشور را فراهم ميكند؟ اين گداپرورى دولت فعلى كه شعارهاى عوامفريبانه ميدهد كه پول نفت را سر سفره هاى مردم مى آوريم (حق خودمان را ميخواهد بجاى مصرف در كار توليدى، مثل نان شب با منت جلويمان بيندازد)، و تبليغات وسيع صدا و سيما كه سعى دارد در ميان مردم حس تنفر از طبقۀ مرفه را جا بيندازد و آنانرا بعنوان عاملان اصلى فقر و ناتوانى اقشار ديگر معرفى كند، جدا از اينكه دزدان اصلى سرمايه هاى ملى و عاملان اصلى فساد و ركود اقتصادى را از اتهام و بازخواست خلاص ميكند و مردم را به جان هم مى اندازد، يكى ازبزرگترين ضربه هاى اقتصادى و فرهنگى را هم به كشور وارد ميكند. چون فرهنگ سرمايه گذارى در كنار مفاهيم آزادى، شايسته سالارى، ... از مهمترين ملاكهاى توسعه يافتگى يك مملكت است. سرمايه گذار همچون متخصصين و نخبگان كشور، منت هم ميگذارد كه سرمايه اش را در گردش اقتصادى مى اندازد و باعث رشد اقتصاد و توليد و صادرات و... ميشود.
به هر حال مهاجرت پديده اى نيست كه منحصر به قشر يا طبقۀ خاصى باشد. همانطور كه گفتم دست كم رؤياى آنرا بسيارى از هم ميهنانمان در سر ميپرورند، و قضيه ايست درخور توجه كه بى شك آيندۀ ايران را تحت تأثير مستقيم خود قرار خواهد داد. بايد از خود پرسيد كه چه اثراتى ميتواند در زندگى فردى مهاجران داشته باشد، و چگونه در آيندۀ ايران تأثير خواهد گذاشت. اين موضوعيست كه ميخواهم كمى به آن بپردازم و هرچند ناقص، تنها نقطه نظر خودم را براى شروع بحثى كه با كمك شما ميتواند پر بار شود بيان كرده باشم. شايد بگوييد موضوع اين وبلاگ بيشتر اخبار است، ولى خب كانال ارتباطى من با جهان مجازى هم هست، و تنها جايى كه ميتوانم براى خودم مخاطبانى داشته باشم.
يكى از مسائلى كه معمولاً باعث محدودتر شدن بحثها و كمى هم تخصصى تر شدن كار وبلاگ نويسى ميشود اينست كه معلوم نيست مخاطب نوشته از چه طيفى است. مثلاً در اينجا اگر ميدانستم شايد ميشد بحث را بازتر و ريزبينانه تر كرد. اينكه مخاطبم يك ميهن پرست است؟ يا فردى كه احساس خاصى نسبت به ميهنش ندارد، يا فردى كه از مردم و كشورش نا اميد شده است. با اين حال فكر ميكنم يكسرى دلايل را بتوان به كسانى كه خوشبختى خود را در كشورهاى ديگر جستجو ميكنند (نه آنان كه ماندنشان در ايران به زندان و شكنجه و اعدام ختم ميشود. صحبتمان دربارۀ آنان نيست) نسبت داد. اگر همين دلايل را بتوانيم درباره اش خوب بحث كنيم دست كم يك گره را گشوده ايم.
اما اين دلايل چيست؟ اهمِّ آنها امنيت و حقوق شهروندى و رفاه و تفريحات بجا و آزادى است كه در كشورهاى ديگر وجود دارد و در ايران وجود ندارد. امكان رشد فردى و احساس شخصيت كه در آنجا وجود دارد و در ايران وجود ندارد. ميگويند " اين مملكت ماندن نداره، نه آسايش دارى نه رفاه دارى نه تفريح دارى نه ميتونى كار مفيدى بكنى نه آزادى دارى...". از همينجاست كه حتى برخى نشاط و اميد و هدفمندى را هم با اين هدف نهايى مهاجرت مى سنجند. افراد مهاجر به كشورهاى ديگر بعنوان افراد موفق، با اراده و عاقل، و افرادى كه اين رؤيا را ندارند يا در جهت آن نمى كوشند بعنوان انسانهاى بى انگيزه يا فاقد ذكاوت كافى شناخته مى شوند. آمار زياد مهاجران ايرانى نسبت به ساير ملل و شواهدى كه در داخل ميبينيم به خوبى حاكى از گستردگى اين طرز فكر است. و از سوى مقابل، هرگونه سخن و برنامه اى براى تغيير شرايط و سهيم شدن در آيندۀ سياسى، فرهنگى و اقتصادى كشور، با كوهى از حرفهاى دلسرد كننده روبرو مى شود. اين حرفها كه سياست بازيه! اين كشور آينده نداره، ...
بايد بگويم پيشرفتهاى اجتماعى غرب را بى ترديد كسى منكر نمى شود و نميتواند بشود. اما بد نيست ارتباط خودمان را با اين پيشرفتها نيز بسنجيم. به راستى آيا توانستند در كنار خودشان، پيشرفته شدن شرق را هم ببينند؟ يا مدام با مداخله و بهره كشى و استعمار و توطئه ما را به عقب مى راندند و تنها پيشرفت علم و صنعت را به رخ مان ميكشيدند؟ از اين تمدن عظيم قرن بيستم جز مظاهر آن چه چيزى عايد ملتهاى ما شد؟ متأسفانه همچنان هم همين رويه ادامه دارد. حالا گيريم اين بحث ها براى كسى مهم نباشد. بگويد من دنبال پيشرفت خودم هستم. هر كسى بايد پى زندگى خودش باشد. اما من يك سؤال ميپرسم: منشأ اين پيشرفتهايى كه چشمان بشر را خيره ميكند چيست و چه بوده؟ چه شد كه امروزه در كنار عصر جديد اروپا، تعدادى از كشورهاى آسياى شرقى مثل ژاپن و تايوان و مالزى و سنگاپور و كشورهاى نقاط ديگرى از جهان همراه شدند؟ و در بعد فردى نگاه كنيد. چگونه است كه انسانهايى با داشتن يك كارگاه كوچك، يا حتى بدون هيچ سرمايه اى، به صاحبان بزرگترين شركتهاى صنعتى تبديل ميشوند؟ مثال عينى براى اين قضيه بسيار زياد است. و اتفاقاً كسانى كه با ارث و ميراث و ثروتهاى بادآورده مرفه ميشوند معمولاً قادر به نگهدارى آن هم نيستند و پس از مدت كمى تمام ثروتشان را از دست ميدهند. داستان چيست؟ آيا ريشۀ تمام پيشرفتهاى بشر چه در بعد فردى و چه اجتماعى چيزى جز خودباورى است؟ اينكه خواستند و توانستند.
اينها داستان نيست. بلكه حقيقت جهان است. در همين ايران كسانى را به شما نشان ميدهم كه از "هيچي" به ثروتهاى بسيار بزرگى از راه حلال رسيده اند، هم مادى و هم معنوى، كه در مخيّله بعضى ها هم شايد نگنجد كه چنين افرادى در ايران زندگى ميكنند. اينها استثناء نيستند. اگر استثناء بود يكى دو تا بود. اين حقيقتى است كه درك آن بين انسانها ايجاد تفاوت ميكند. مهاجرت هم جدا از اينكه يك تصميم مهم در زندگى افرادى باشد، ريشه در يك طرز فكر و ديدگاه دارد. ديدگاهى كه راز خوشبختى يا ناكامى انسان را شرايط پيرامون ميداند. عامل شادى و غم انسانها، موفقيت و شكست آنها، و در نهايت تعيين كنندۀ سعادت آنان شرايطى است كه ميتوانند از آن استفاده كنند. نقطۀ مقابل اين طرز فكر، عوامل اصلى نيكفرجامى و بدبختى انسانها را در خودشان ميبيند. بسيار كسانى را شنيده ام در ايران خواستند صنعت بزرگى را راه بيندازند و امروز از بزرگترين توليدكنندگان هستند. و جالب اينكه افت و خيزهاى سياسى هم غالباً تأثير چندانى در چرخۀ اقتصاديشان نميگذارد. تنها يك كار را تعطيل ميكنند و كار ديگرى را آغاز ميكنند.
حال اينكه هركس چه ديدگاهى دارد و از كدام منظر جهان را مينگرد منحصراً به خودش مربوط است و فراتر از حرف و حديث من يا ديگرانست. من هم اگر اينجا مينويسم تنها نظرم را ميگويم نه بيشتر. اما اگر ذره اى در اين داستان پيشرفت و موفقيت شك داشتم آنرا نمى نوشتم. حتى آرامش و رفاه نسبى هم چيزى نيست كه جز از درون خود آنرا طلب كرد. ميگوييد اينها بحثهاى محض انسان شناسى و خودشناسيست و ربطى به واقعيتهاى اجتماعى ندارد، ولى دقيقاً اينرا بايد بگويم كه هيچ ملتى به برترى نميرسد مگر خود را كاملاً باور داشته باشد و از امكانات درونى خود به نحو عالى استفاده كند. اگر ما 8 سال در مقابل رژيم بعثى عراق جنگيديم و با وجود تمام تحريمهاى وسيع غرب و كمكهايى كه به عراق ميشد و جنايتهاى آخوندها و پاسدارها در داخل، سربازان و فرماندهانمان جانانه از ميهن دفاع كردند و حماسه اى بى نظير در تاريخ كشور و در سطح جهانى آفريديم، چون خود را باور داشتيم و به خود تكيه كرديم. درك اين واقعيتهاست كه سرنوشت فردى و اجتماعى انسانها را رقم ميزند، نه هيچ چيز ديگرى. وقتى كسى به تمام داشته ها و موقعيتهاى خود پشت ميكند و رفاه و آزادى را در زير سايه كسانى جستجو ميكند كه سالها و قرنها براى آن مبارزه كرده اند و اكنون تنها بخاطر التزام به حقوق بشر از مهاجران نگهدارى ميكنند و به آنها پناهندگى و حق شهروندى ميدهند، به قيوميت ديگران سر سپرده و همچون كسى كه خانۀ شخصى خود را رها كرده، در محل ديگرى پول ميدهد و مستجرى زندگى ميكند. با اين تفاوت كه وطن نه تنها خانۀ ماست، كه منشأ هويت و فرهنگ و رشد ما نيز هست. اگر در برخى از كشورها ديد خوبى نسبت به مهاجران نيست بايد به آنها حق داد. اگر امروز جنتى معترضان به نتيجه انتخابات را مفسد فى الارض ميخواند و خامنه اى در نماز جمعه علناً دستور قتل هم ميهنانمان را ميدهد و دست به آن جنايتهاى فجيعى ميزنند كه به راستى در تاريخ 1400 سالۀ ما بى سابقه است، بايد بدانيم كه مردم اروپا نيز پيش از اينكه جرقۀ انقلاب فرانسه بخورد، و در جريان آن، چه بهاى گزافى براى آزادى شان پرداختند (و از سوى ديگر ما نيز چه بهاى گزافى براى پيشرفت بيشتر آنها پرداختيم كه كشورمان به بازار مصرف توليدات آنها تبديل شود و منابع ما را غارت كنند و برايمان طرح حمايتهاى پشت پرده از خمينى و حكومت ارتجاعى آخوندها را بچينند). به هر حال مطالعۀ جنايات مسيحيان در قرون وسطا بخوبى نشان ميدهد كه نعمت آزادى بدست آوردنيست و با پيشرفت و تعالى انسان در ارتباط مستقيم است. ديكتاتورى مذهبى در اروپا باعث شد مردم آن كشورها به خود آيند و بساط جهل و خرافه پراكنى و زورگويى كشيشان كاتوليك را به كل از كشورشان جمع كنند و به آنها حق دخالت در زندگى شخصى مردم را ندهند. ولى اينك كه مردم خاورميانه پس از سالها مبارزه خواستار جمع شدن اين دستگاه نيرنگ و زورگويى از كشورشان هستند، دولتهاى غربى با سياستهاى مختلف سعى ميكنند همه كارتهاى بازى به سود خودشان برگردد و در زير نام فريبندۀ ليبراليسم و آزاديخواهى وارداتى به كشورهاى ما، در عراق و افغانستان از يك ديكتاتورى مذهبى به موازات حكومت رسمى كشور دفاع ميكنند و براى ايران هم همين سياست فريبنده را تحت عنوان هويت مذهبى و ايدئولوژيك (هويتى كه هيچيك از كشورهاى آزاد جهان حاضر به قبول آن نيستند) در رسانه هايشان تبليغ ميكنند، تا دوباره يكسرى آخوند مفتخور و رياكار فتوا بدهند و جهل و واپسگرايى فرهنگى را در اين منطقه گسترش دهند و همچون پيش از انقلاب 57 نيرو جمع كنند و هيچكس هم جرأت بازخواست و محاكمۀ آنها را نداشته باشد.
فرار مغزها و مهاجرت كسانى كه تقريباً قريب به اتفاق مخالف اين رژيم و ارزشهاى دروغين اش هستند واقعۀ ناگواريست كه به پايدارى جهل و به دنبال آن بقاى ديكتاتورى در كشور ما كمك شايانى ميكند. چون تحصيل كرده ها قشر پيشروى مردم هستند. وقتى آنها قرار باشد بيشترشان جذب كشورهاى اروپايى بشوند نتيجه اش همين ميشود كه افراد نالايق پستهاى بالا را اشغال كنند يا در درون جامعه به مردم خط دهند و هدايت آنها را بعهده بگيرند و در نتيجه سياست هم هيچگاه بهتر از اين نخواهد شد. نتيجه اش همين ميشود كه مدام تاريخ تكرار شود و مدام از يك چاله در بياييم و به يك چالۀ ديگر بيفتيم. وگرنه كشورهاى اروپايى به اندازۀ كافى و حتى بسيار بيشتر از نيازشان و در مقايسه با شرق، دانشمند و محقّق و افراد نخبه و تحصيل كرده دارند. جايى كه به وجود اين افراد نيازست كشورهاى در حال توسعه و بخصوص ايران است كه امروزه از موقعيت ويژه اى برخوردار است. فراموش نميكنم حرف خمينى شياد را كه وقتى در جريان انقلاب فرهنگى به او از فرار مغزها گفتند، گفت: "اين مغزها بگذاريد فرار كنند. بهتر كه فرار مى كنند. غصه نخوريد براى اين ها، براى اين ها كه كشته شده اند. غصه نخوريد آنقدرها... اين ها بايد هم فرار كنند، بايد هم بروند. اين مغزهاى فرّار بگذاريد فرار كنند. اگر شما هم مى دانيد كه در اينجا جايتان نيست، شما هم فرار كنيد. راه باز است". اما ميدانيد آنها كه ماندند و با وجود دشوارى ها، دانشگاههايمان را از نعمت دانش و نگرش خود محروم نكردند، چقدر به ما خدمت كردند و چقدر حق به گردن ما و تمام كسانى كه در اين مدت از آگاهى و دانش برخوردار شدند دارند؟ علم و تكنولوژى و هوش، "كالا" نيست كه فردى آنرا بردارد و با مزايايى كه در كشورهاى ديگر هست معاوضه كند. هرچه دارد از علم و هنر و مهارت و نيروى جسمى، همه را تقديم كند و در ازايش امنيت و آسايش و رفاه بگيرد. اين موهبتهاى خدادادى بخشى از خود انسانها، و همه شان در خدمت آن فرد و آرمانهاى او هستند. اگر امروز هوش و استعداد انسانها مانند كالا معاوضه ميشود دليلش بحران عميق ارزشى است، كه ما دانش و هوش داريم ولى هيچ آرمان و ايدئولوژى منسجمى نداريم كه بتوانيم تشخيص دهيم آنرا در كجا و به چه نحو بايد به كار گيريم. همانطور كه گفتم مردم اروپا نيازى دانش و تخصص ما ندارند. آنها همه چيز دارند، از كارگر و كارمند گرفته تا محقق و دانشمند، و فرزندانشان را نيز براى آينده كشورشان به خوبى تربيت مى كنند. اما متأسفانه بسيارى از هم ميهنان ما كه بيشترشان هم از افراد تحصيل كرده و آگاه جامعه هستند حاضرند هر خدمت مادى و معنوى به جوامع ديگر بكنند كه فقط در آنجا بعنوان مهاجر يا پناهنده پذيرفته شوند و تا آخر عمر در حاشيه زندگى كنند. از همه چيز خود دست بكشند و تمام خواستها و آرزوها و فرهنگشان را به فراموشى بسپارند و خانۀ ويران شده و تمام حقوق اساسى پايمال شده شان را رها كنند تا مگر بتوانند مانند يك شهروند اروپايى باشند و در آنجا حق آزادى و انتخاب داشته باشند. آيا اين افسوس ندارد كه ما اينگونه به دست ديگران نگاه كنيم و از تمام حقوق خود غافل باشيم و خوشبختى را در زير قيوميت ديگران جستجو كنيم؟
شايد بگوييد دانش اندوزى يا كمك به رشد صنايع، خدمت به بشريت است و فرقى ندارد كجا باشد. اى كاش چنين بود. ولى وقتى ميبينم چگونه اينهمه استعداد و انگيزه و علاقه و خلاقيت نوجوانانمان هرز ميرود تنها به اين خاطر كه هيچ پرورش دهنده اى ندارند و هيچ زمينه اى براى رشد و ظهور وجود ندارد، آنوقت توجهم جلب ميشود كه ماندن يك استاد دانشگاه، يك سرمايه گذار، يك صنعتگر و يك كارآفرين چقدر بيشتر به سود جامعۀ بشريست تا يك محققى كه در فلان دانشگاه اروپا مقالۀ علمى مى نويسد و همه هم از او استقبال مى كنند و حمايت همه جانبه ميشود. آنوقت متوجه تعهد به بشريت و بزرگ منشى دانشمندان و اساتيد و متخصصان كشورمان ميشوم كه با وجود اينهمه موانع و سنگ اندازى هاى حكومت دانش ستيز جمهورى اسلامى، در پرورش نسلى مى كوشند كه قابليتهاى بالقوۀ عظيمى دارد و پيشرفت و تعالى اولين حق مسلّم اوست.
در اين رابطه، داستان اصلاحات در ايران كه با ورود محمد خاتمى به عرصۀ سياست شكل گرفت بسيار شنيدنيست. همانطور كه امروزه رژيم در رسانه هاى خود سعى دارد جا بيندازد كه اصلاحات يك جريان شكست خورده است و جايى در سياست نظام ندارد، بسيارى از مردم نيز نه اكنون، كه همان اوايل دولت خاتمى به اين واقعيت پى بردند كه اين رژيم اصلاح پذير نيست و ديوارى كه خشت اول آن كج گذاشته شده روز به روز كج تر و خرابتر ميشود. اما كمتر كسى است كه دقت كند ما قبل از 2 خرداد 76 در چه وضعى بوديم و پس از دولت خاتمى به كجا رسيديم. هرچند خاتمى هيچگاه نخواست يا نتوانست مشروعيت اقتدارگرايانى را كه توسط هيچكس نه تعيين شده بودند و نه بازخواستى براى خودكامگى و زياده خواهى شان وجود داشت زير سؤال ببرد، اما آيا ميتوان جريان تحول خواهى را كه از آن مسير و 8 سال اصلاحات استفاده كرد و يك تغيير بنيادى را نهادينه كرد ناديده گرفت؟ دولت خاتمى زمانى روى كار آمد كه به دليل بمب گذارى هايى كه در عربستان شده بود و بى كفايتى سران كشور، از لحاظ نظامى در وضعيت آماده باش كامل قرار داشتيم. مرتب تهديد به حمله نظامى ميشديم و سفراى بسيارى از كشورها ايران را ترك كرده بودند. پشتوانۀ مردمى دولت باعث شد بتواند در عرصه بين المللى تنش زدايى كند و با گفتگو و تعامل، حيثيت و عزت ملت ايران را بازگرداند، بطورى كه از دوم خرداد 76 تا اواسط تير 84 هيچ تهديد خارجى مستقيم نظامى متوجه منافع ملت ايران -كه تماميت ارضى ما را در معرض خطر قرار دهد- نشد. روابط سياسى اقتصادى ايران با ديگر ملل، از 120 كشور به 170 كشور رسيد و توانستيم در كليه بازارها مشاركت داشته باشيم. در زمانى كه روحيه جنگ و تنش در جهان افزايش يافته بود و صلح طلبان راه را براى تحقق آرمان ها دشوار ميديدند، پيشنهاد گفتگوى تمدنها گرچه در داخل مورد بى مهرى قرار گرفت، اما در خارج اعتبار و حيثيت فراوانى براى ملت ما ايجاد كرد و نامگذارى سال گفتگوى تمدنها، تبديل به نقطه اتكايى براى دوستى بين ملتها و فعاليت نهادهاى بين المللى حقوق بشر شد.
در بعد اقتصادى، سال 79 تا 82 بيشترين شكوفايى اقتصادى را در طول حكومت اسلامى داشتيم و در سال 82 به بالاترين رشد اقتصادى در خاورميانه به لحاظ كنترل تورم, نرخ سرمايه‌‏گذاري, خصوصي‌‏سازى و كاهش ضريب ريسك رسيديم و روند رو به صعودى داشتيم و ارج نهادن به حقوق شهروندى نيز تأثير مهمى در اين زمينه داشت. وقتى ديده شد قانون سرمايه گذارى خارجى پاسخگوى نيازهاى كشور براى ارتباط با سرمايه گذاران خارجى نيست، اين قانون اصلاح شد و قانون جديدى به تصويب رسيد. قانون مبارزه با پولشويى يكى از مهمترين اقدامات در جهت مبارزه با فساد بود. اينكه افراد موظف به توضيح دربارۀ منبع پولشان باشند. در سال 77 بهره بردارى از منطقۀ گازى عسلويه و پارس جنوبى كه 14 تا 18 درصد گاز دنيا در آن قرار داشت على رغم دشوارى هايى كه وجود داشت آغاز شد و در نتيجۀ آن، تعداد كسانى كه از گاز شهرى بهره مند ميشدند از 19 ميليون به 39 ميليون نفر رسيد و پارس جنوبى در 20 فاز طراحى شد و با ایجاد تاسیسات لازمه برای فرآوری محصولات، بيش از 70 درصد صادرات غير نفتى ايران در سال 84 به همين ناحيه مربوط ميشد، بطوريكه اگر آن روند ادامه مى يافت اكنون ما دو برابر درآمد نفت را از همين ناحيه ميتوانستيم داشته باشيم. گرايش به خصوصى سازى و كاهش تصدى دولت در فعاليت هاى اقتصادى، يكسان سازى نرخ ارز، تشكيل صندوق ذخيره ارزى براى اجتناب از اثر نوسانات درآمد نفت بر اقتصاد، شروع فعاليت بخش خصوصى در بانكدارى و بيمه، آغاز فعاليت بورس هاى كشاورزى و فلزات و صنايع و بازار بورس استان ها، رشد بخش كشاورزى و رسیدن به خود کفایی گندم که برای اولین بار کشور را از واردات گندم در سال 83 بی نیاز كرد، تخفيف و كاهش نرخ واقعى ماليات ها، اجرای فاز یک فرودگاه بین المللی امام خمینی، احداث راه آهن 1000 کیلومتری بافق – مشهد، سد مخزنی عظیم کارون 3، تاسیسات نطنز و اصفهان، سرمايه گذارى گسترده انجام شده بر روى افزايش توليد برخى كالاها مثل سيمان، فولاد، فرآورده هاى نفتى و پتروشيمى و خودرو و توسعه، و بهبود مناسبات اقتصادى كشورمان با ساير كشورها از مهمترين اقدامات اقتصادى بود.
اما در بعد فرهنگى تحولى كه صورت گرفت آنقدر عميق و اثرگذار بود كه برخى از آن با عنوان يك انقلاب فرهنگى ديگر (در مقابل انقلاب فرهنگى ويرانگرى كه توسط خمينى و مذهبى هاى تندرو با زور و ارعاب و جنايت پياده شد) ياد ميكنند. مفاهيمى مانند جامعه مدنى، دموكراسى، مردمسالارى، آزادى و قانون، باز تعريف و براى اولين بار در سطح كلان جامعه مورد توجه قرار گرفت. اين از پايه هاى اصلى يك جامعۀ دموكراتيك است. در همان ابتدا (سال 77) انتخابات سراسرى شوراهاى شهر و روستا براى اولين بار انجام شد. در طول دوران اصلاحات نهادهاى مدنى بسيارى براى دفاع از حقوق شهروندان، تشكيل و تقويت شدند و قواى انحصارطلب و نهادهاى انتصابى حاكميت مجبور به تغيير رفتار و تمكين به خواست مردم شدند. بسيارى از جنايات وزارت اطلاعات افشا شد و اين وزارت خانه در اواخر 8 سال تقريباً به نهادى پاسخگو و مسئول تبديل شده بود. وزارت كشور مدافع انتخابات آزاد و پاسدار رأى مردم بود و نتيجۀ آن براى نمونه روى كار آمدن مجلس ششم بود. جهتگيريهاى كلان وزارت علوم در جهت دفاع از حقوق دانشجويان و اساتيد بود. در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، کتابهايی که ‏در دورۀ وزارت مصطفی ميرسليم اجازه چاپ مجدد نداشتند بدون هيچ مشكل خاصى به چاپ رسيدند و در مقابل حرف ميرسليم كه ميگفت به مؤلفان و نويسندگان و ناشران اعتماد ندارد، عطاء الله مهاجرانی گفت که کتابهايی که برای بار اول از ارشاد مجوز چاپ دريافت کردند، ‌ديگر نيازی به ‏مراجعۀ دوباره برای دريافت مجوز ندارند. بخش مهمى از كتابها را موضوعات سياسی، اجتماعی و تاريخی دربر گرفت و موضوعاتی چون رابطه ‏دين و مدرنيته، تاريخ انقلاب، جنگ، روشنفکری دينی، رابطۀ دين و دولت، و نيز پژوهشهای جدی در تاريخ اسلام و تاريخ معاصر ايران به موضوعات مورد علاقه مردم و قشر کتابخوان تبديل شد. كتاب عاليجناب سرخپوش كه در تنها 6 ماه 27 بار تجديد چاپ شد، و عاليجنابان خاكسترى، شوكران اصلاح، نقدى براى تمام فصول، تلقى فاشيستى از دين و حكومت، تاريك خانه اشباح و بسيار كتابهاى ديگر چند نمونه هستند. روزنامه هايى پا به عرصۀ مطبوعات گذاشتند كه حرفهاى ناگفتۀ بسيارى را مطرح ميكردند و باعث روشنگرى بى سابقه اى شدند و با وجود فشارهاى بسيار جناح راست و بستن روزنامه ها، باز روزنامۀ جديدى بيرون مى آمد. روزنامه هايى مانند سلام، دوم خرداد، جامعه، شرق، صبح امروز،... همايشها و سخنرانى هايى در موضوعات سياسى و اجتماعى برگزار شد كه در طول جمهورى اسلامى براى اولين بار در فضايى عمومى و امن برگزار ميشد و سخنرانانى مانند جلائى پور، سحابى، شمس الواعظين، حجاريان و... بحثهايى را مطرح كردند كه در انديشه ها تحولى اساسى ايجاد كرد. شروع دورۀ اصلاحات، موسيقى را از يك حالت برزخى و بلاتكليفى درآورد و در ثبات قرار داد. سازمانهای فرهنگی و هنری ‏غيردولتی و تشکلهای صنفی بسيارى تشكيل شدند. طبق آمار سال 1381 وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بيش از ۴۳% تشکلهای صنفی بعد از ورود خاتمی برپا شده اند. همچنين تخمين زده می شود که بيش از ۷۰% ‏NGO‏ ها در همان دوران تأسيس شده اند.‏ فیلم هایی که پیش از اصلاحات ساخته شده بود و اجازۀ اکران نداشتند به روی پرده رفتند، و فيلمهاى بسيارى نيز در موضوعات سياسى و اجتماعى ساخته شدند. در زمينۀ مشاركت اجتماعى زنان، در سال ۷۶ فقط ۶۷ سازمان غير دولتی زنان در ايران وجود داشت که اين رقم در دوران خاتمی به ۴۸۰ سازمان ‏رسيد. يعنی فعاليت های سياسی و اجتماعی زنان در اين بخش رشدی شگفت آور معادل 616 درصد داشته است. ‏نرخ رشد تعداد زنان ناشر در سال های ۷۶ تا ۷۹ بيش از ۵۶ درصد و نرخ رشد تعداد زنان نويسنده بيش از ۳۰۰ ‏درصد بوده است.‏ اصلاح قوانين مربوط به سن ازدواج، تعيين مصاديق عسر و حرج و حضانت فرزند (که اولويت را تا هفت سالگی به ‏مادر داد) از مهم ترين فعاليت های حقوقی دولت خاتمی است. قانون ديگری که در زمان اصلاحات به تصويب رسيد "لغو ممنوعيت اعزام دانشجويان دختر به خارج از کشور" ‏بود که با بحث و جدل بسيار همراه شد.
اكنون بايد پرسيد كسانى كه از ابتدا بجاى همراهى با موج تحول خواهى مردم و ارائۀ پيشنهاد براى جبران كاستى ها، بر طبل نااميدى و بى كفايت خواندن دولت ميزدند چه راهكار بهترى داشتند؟ همانطور كه مصطفى تاج زاده در جايى گفته بود، "اينكه با انفعال، تعلل و سكوت، انتظار داشته باشيم خود به خود اتفاقى در جامعه بيفتد، و به گفته اى حكومت يكدست شود تا تكليف همه مشخص شود، تنها باعث بسته تر شدن فضاى سياسى و سوق دادن جامعه به سمت تك صدايى ميشود. بايد ببينيم كه در سياست هر كشورى، آيا الگوى توزيع قدرت مي‌‏تواند موجب امنيت, عزت و سربلندى شود يا يكدستى قدرت. عملاً در حاكميت يكدست به لحاظ اقتصادى شاهد افزايش فساد اقتصادى، به لحاظ فرهنگى شاهد تحجر و سطحي‌‏نگرى و به لحاظ خارجى هم شاهد ماجراجويى هستيم." اما دريغ كه انديشۀ "يا همه يا هيچ" نميگذارد حقيقت خود را آنطور كه هست به نمايش بگذارد. در مدرن ترين كشورها هم كه نگاه كنيد وجود احزاب مخالف در نهايت باعث پيشرفت كشور ميشود. زمانى هم كه يك حزب فاشيست و ارتجاعى در رأس امور است، نيروى مخالف قدرتمندى لازم است تا آنرا از صحنۀ تصميمات حذف كند. جنبش دوم خرداد مهمترين اقدام براى پرورش چنين نيرويى بود، در زمانى كه پس از 8 سال جنايات و نخبه كشى هاى هاشمى رفسنجانى هيچ نقطۀ اميد قابل اتكايى برايمان باقى نمانده بود. آن نيروى مخالف، خود را در جنبش سبز به ظهور عينى رساند. اين روزها بيش از هر زمان ديگر به اتحاد مخالفان رژيم براى رهايى ميهن از چنگال آخوندها و پاسدارها و خائنين نياز داريم. اتحادى كه بدون آن انتظار تغيير اساسى را نميتوان داشت. كمال جنبش سبز در سركوب آشغالهاييست كه سى و يك سال تمام فقط هارت و پورت كردند و ميهن را به اين وضع اسفبار دچار ساختند. اما از اين سو ميبينيم هيچ اتحادى ميانمان نيست، تنها ناله و شيون كردن رسم شده. در اين شرايط كه خونها در راه آزادى ايرانمان ميرود، به سادگى افرادى كه بيشترين نقش را در آگاهى هم ميهنانشان ميتوانند داشته باشند كشور را ترك كرده، به يكى از كشورهاى ديگر ميروند. حكومت بيشترين تمايل را به خروج نيروهاى آگاه از كشور دارد. پيرو دين آزادى بخش اسلام، اسلام عزيز! كه هركه را از دين خارج شود، ولو به اختيار خودش هم مسلمان نشده باشد، واجب القتل ميداند. زيرا كشتن آگاهى بهترين راه پايدارى جهل است. اگر نشد كشت، بهترين راه فرارى دادن آن است. قريب به اتفاق كسانى كه مهاجرت ميكنند بسيار بهتر از ديگران واقف به شرايط ناگوار ميهن هستند، و بسيار بيشتر هم در اصلاح اين شرايط و تقويت زيرساختها توانايى دارند.
آنان كه در برابر تمام دستاوردهاى دوران اصلاحات، وضع ايران را با زمان شاه مقايسه ميكنند اساساً دقت نميكنند كه در زمان شاه هم هرچند آخوندها در پستهاى بالاى سياسى نبودند، اما هيچكس نه از شاه ميتوانست انتقاد كند، هم اينكه سياست فرهنگى رژيم پهلوى به شدت فاسد بود و در واقع اتحاد شومى همواره بين دربار و قم وجود داشت بطوريكه تا آخرين ماهها همچنان شاه به اين اتحاد دل بسته بود. يقين بدانيد اگر آخوندها در سطح عمومى جامعه، ديكتاتورى نيرومندى نداشتند و نيروهاى حزب اللهى و انقلابى پرورش نداده بودند هيچگاه نميتوانستند به آن سادگى قدرت را به دست بگيرند و برايمان "دولت تعيين كنند". همين اين ديكتاتورى بود كه هميشه ديكتاتورى شاه را تأييد ميكرد و شاه هم به اين دليل به اينها مشروعيت ميداد. طرفداران پادشاه كه ادعاى سالم بودن دربار را دارند بايد دست كم با خود بينديشند كه چرا اين نيرو مدام تقويت ميشد و از دبستان گرفته تا دانشگاه، و در مساجد و حسينيه ها و حوزه ها و امامزاده ها تعليمات ناصحيح خود را به خورد ذهن پدران من و شما ميداد و هميشه نقد و ايستادگى در برابر آن با منع قانونى و مجازات مواجه ميشد؟ به نظر مى آيد انقلاب اسلامى ما را با واقعيتى روبرو كرد كه شايد هيچگاه بطور اساسى در تاريخ معاصر ايران به آن نينديشيده بوديم. با اين حال اين انقلاب را هرگونه كه بسنجيد، باز نميتوان دست روى دست گذاشت و شاهد سياهى فرهنگى و غارتهاى ملايان و جناياتشان بود. ديگر زمانش رسيده. به ژاپن و آلمان پس از جنگ جهانى دوم بنگريد. نمونه هاى عكسش هم هست. تا پتانسيل عميقى در افراد يك جامعه نباشد وضع بهتر نخواهد شد. بى ترديد ناله كردن، نمود همراهى با همان سياهى حاكم بر اوضاع است. دوستى در بخش نظرات در جايى به درستى نوشته بود "داخل ایران یك قشر آدم وجود داره که همیشه از همه چیز انتقاد میکنند و با این کار سعی دارند خودشان را روشنفکرتر از بقیه نشان دهند و البته که اهل عمل هم نیستند ومطمئن هستم که خودشان در هیج یک از حرکات جنبش شرکت نکردند و همیشه موقع عمل بیرون گود میشینن و میگن لنگش کن."
البته به جنبش دوم خرداد هم انتقاداتى اساسى وارد است. مهمترينشان اين است كه چرا آقاى خاتمى با پشتوانۀ قاطع مردم، وقتى در امور داخلى دولت دخالت ميشد و وزرا و معاونها را به ايشان تحميل ميكردند و وقتى آن جنايات 18 تير و قتلهاى زنجيره اى و زندانى و شكنجه كردن حاميان دولت و بستن روزنامه ها و موج تخريب صدا و سيما عليه دولت و قضيه كنفرانس برلين و بسيار قضاياى ديگر پيش مى آمد ايشان سكوت كرد و حمايت اكثريت قاطع رأى دهندگان را ناديده گرفت؟ و هيچ تغييرى در سياستهاى دولت ديده نشد؟ حتى در بسيارى موارد عقبگرد هم داشتيم. آيا ولايت فقيه نميتوانست در آن 8 سال با يك بحران مشروعيت جدى مواجه شود؟ اينها پرسشهايى است كه از همان سالهاى نخستين نيز كمابيش مطرح بود. اين پرسش هم بايد مطرح شود كه اگر خاتمى آنطور كه منتقدان دولت ميگفتند استعفا ميداد، آيا مردم ميتوانستند حكومت را از دست على خامنه اى و جنايتكاران ديگر خارج كنند، يا تنها خاتمى دو سال رئيس جمهور شده بود و با استعفاى وى هم يكى مثل احمدى نژاد روى كار مى آمد و در كوتاه مدت از كسى كارى ساخته نبود. از سوى ديگر بايد بين اصلاحات كه با پايبندى به قانون اساسى است و ريفرم كه خواستار تغييرات بنيادى در شيوۀ حكومت است تفاوت گذاشت. امروزه بسيارى از مردم به خوبى ميدانند كه اگر ولايت وقيح در كشور هر غلطى ميخواهد ميكند دليلش اختيارات نامحدودى است كه قانون اساسى به او اعطا كرده. و بى قانونى و ريشۀ فساد در كشور دليلش قوۀ قضائيه ايست كه انتصابى همان مقام عظما هست. دُم اين دستگاه حكومتى نيز به دستگاه مذهبى آخوندها بسته است كه سالهاست انواع فريبكاريها و دزديها و جنايتها را در كشور ما با عزت و احترام انجام ميدهند و هيچگاه هم "نيروى منسجم و متحدى" براى مبارزه و بازخواست آنها به پا نخاسته.
امروزه اين نيرو در حال شكل گيرى و انسجام است و نيازمند هرگونه همكارى براى قدرت گرفتن. از دل اصلاحات و بخصوص تغييرات فرهنگى پس از دوم خرداد، نسلى پرورش يافت و جنبشى شكل گرفت كه به هيچ وجه حاضر به تحمل زورگويى هاى لباس شخصى ها و بسيجى ها نيست. تفاوت بنيادين جنبش سبز با دوم خرداد ماهيت سكولار و انقلابى بودن آن است، و اين نتيجۀ چيزى نيست جز رشد فكرى ما كه در سايۀ آزادى بيان در زمان خاتمى حاصل شد. مزيت بزرگ ديگر جنبش، نداشتن رهبرى مشخص است (بيشتر جنبشهايى كه به پيروزى رسيده اند فاقد رهبر بوده اند، و وجود رهبر با وجود مزايايى كه دارد خطرناك هم ميتواند باشد. ما به خوبى نتيجۀ نداشتن آگاهى و جايگزين كردن نظر شخصى رهبر به جاى خرد جمعى مردم را در رهبرى خمينى به ياد داريم). آقاى موسوى نيز بارها اعلام كرده من رهبر جنبش سبز نيستم، هركس خواهان اجراى قانون باشد در جنبش سبز است، تكثر گرايى خصلت جنبش سبز است، قانون وحى ملزم نيست، و از اين دست گفته ها كه به خوبى حقيقت را نشان ميدهد. و دربارۀ خود ايشان هم به نظر من، هم ايشان و هم آقاى كروبى شجاعت و مقاومت بى نظيرى از خود نشان دادند. وقتى آنها هر روز تهديد ميشوند و خواهر زادۀ موسوى را ميكشند و پسر كروبى را شكنجه و به خانه شان پيش از روز قدس و بارها قبل از آن حمله ميكنند و تمام آخوندها پشت خامنه اى جبهه گرفته اند نميتوان انتظار به چالش كشيدن شخص خامنه اى و اصل ولايت فقيه را در اين موقعيت از ايشان داشت. ولى از ياد نبريم همين دو نفر بودند كه مردم را قبل از انتخابات به تظاهرات خيابانى دعوت كردند و پس از انتخابات هم با اتخاذ استراتژى هاى درست، جنبش را تا حدِّ ممكن در مسير درست براى ادامه يافتن آن هدايت كردند. تنها يك فرد نا آگاه از موسوى و كروبى انتظار دارد به اسلام يا خمينى اتكا نكنند، با توجه به شخصيت مذهبى و خط امامى شان و جايگاه دشوارى كه الآن در آن قرار دارند. آيا اگر هر شرايطى شما را وادار كند آنچه را عميقاً باور داريد انكار كنيد و مثلاً به جاى جدايى دين از سياست، به سياست مذهبى رأى دهيد، چنين كارى خواهيد كرد؟ موسوى و كروبى به نظر من بسيار بيشتر از آنچه از آنان انتظار ميرفت عمل كردند و از جان مايه گذاشتند.
اما جنبش سبز، جنبش آزاديخواهى مردم ايران است كه سالها انتظارش را ميكشيديم، و آزادى نيز شامل برابرى حقوقى انسانها ميشود بدون هرگونه قيد ايدئولوژيك و قومى و جنسى و... . وقتى يك آخوند بيسواد و جانى فرمان قتل هموطنان ما را ميدهد چون بسيارى از آنان نميخواهند حكومت در جزئى ترين امور زندگى شان دخالت كند، و تمام آخوندها و پاسدارها و بسيجى ها از اين جنايات و از آن افراد و ايدئولوژى دفاع ميكنند، اسم تمامشان "فاشيست" است و در جايى كه فاشيسم حكم ميراند استبداد و تبعيض حاكم ميشود. امروز وظيفۀ هر انسان آزاده اى است كه با اين فاشيستها مبارزه كند و آنها را در هر زمينه اى كه ميتواند خلع سلاح كند تا روزى كه به همت نيروى نظامى سركوبشان كنيم و همه شان را به پاى ميز محاكمه بكشانيم. امروز ما بيش از هر زمان ديگرى نيازمند هماهنگى و استراتژى مشخص هستيم. با همبستگى ميان تمام طيفهاى فكرى براى هدف واحد، سياست مشخصى را در پيش بگيريم. هر كسى را به مبارزه دعوت كنيم و به جنبشمان اميد و نشاط ببخشيم. اگر همه بدانند مسئلۀ اصلى ما در درجۀ اول آخوندها هستند كه نيروهاى جنايتكار را براى ارعاب مردم پرورش ميدهند، يقين داشته باشيد با يك اعتصاب يك ماهه كار رژيم تمام است. وقتى بيشتر مردم حاضر به اطاعت از قوانين خودساختۀ آنان نباشند و ديگران هم بخاطر نابسامانى كشور همراهى كنند ديگر اين حكومت به چه كسى ميخواهد حكمرانى كند؟ حكمرانى كه هيچكس براى حكم او ارزشى قائل نباشد بيشتر به يك ديوانه شبيه خواهد بود تا حكمران. منتها در صورتى كه همه بدانند ريشۀ اين سياهى درازمدت در كشور ما از كجاست. بايد در كوچه و خيابان و محيط كار و درس و زندگى، همۀ اطرافيان را نسبت به لزوم مبارزه و اعتصاب آگاه كرد. اگر شد مزدوران را از خيانت باز داشت، و اگر هم نشد آنها را منزوى كرد، و در سوى مقابل با افراد همفكر پيمانى جديد بست براى مبارزه اى كه بى شك تاريخ بشريت را تكان خواهد داد. اگر هركس در اطرافش چندين نفر را داشته باشد كه طبق استراتژى مشخصى پيش بروند، اين گروههاى كوچك شبكۀ اجتماعى پيوسته و بزرگى را شكل خواهد داد كه با تكيه بر نيروى خود به راحتى مستبدان را به زانو در آورد. دستگاه ايدئولوژيك ولايت فقيه آنقدر سست است كه اگر امروز همه همفكر و آگاه شوند به محض تغيير سياستهاى فرهنگى كشور تمام آن ظرف مدت بسيار بسيار كوتاهى فرو خواهد ريخت. گذشته از آن كه تشيع هيچگاه به اينصورت كه آخوندها آموزش ميدهند نبوده و اساس آن هم مذهبى انحرافى و خرافى است (به كتاب شيعى گرى نوشتۀ كسروى مراجعه كنيد) خود پديدۀ آخوند جزءِ اسلام نيست و حدود 400 سال پيش در ايران پديد مى آيد، از اولين آخوندها محمد تقى مجلسى بوده و لباس آخوندى هم اساساً از هند وارد شده. شايد برايتان جالب باشد بدانيد كه ما حتى قبل از 100 سال پيش پديده اى به نام آيت الله نداشتيم و هرچه بوده آخوند و ملا بوده. طباطبايى و بهبهانى جزءِ اولين آيت الله ها هستند. بحث تقليد هم كه ضدِّ تعاليم اسلام است و در مقابل دفعات مكرّرى كه قرآن مسلمانان را به عقلشان ارجاع ميدهد هيچ جا صحبتى از تقليد نشده، اين بحث هم در همان زمان مجلسى ساخته و پرداخته ميشود. از همۀ اينها مفتضح تر ولايت فقيه است كه ملا احمد نراقى براى اولين بار حدود دويست سال پيش يك نظريه اى ميدهد كه ربطى هم به ولايت فقيه خمينى نداشته، ولى خمينى از آن استفاده ميكند تا وسيله اى براى به قدرت رسيدنش شود. زمانى كه خمينى در مبارزات سياسى اش ولايت فقيه را مطرح ميكند تقريباً تمام آخوندها مخالف آن بودند و در ردِّ آن نوشته ها چاپ ميشود و سخنرانى ها و كلاسها برگزار ميشود. اما زمانى كه ايشان به كمك بنى صدر و يزدى و بازرگان و غيره به قدرت ميرسد يكهو تمام آخوندهاى ايران جز چند نفر معدود رنگ عوض ميكنند و مدافع ولايت فقيه ميشوند. حتى از اين هم آشكارتر، هر انسان عاقلى ميتواند به راحتى درك كند با اين وضع اختناق و ديكتاتورى شديد ولى فقيه كه بر جان و مال و ناموس مردم چنگ انداخته و همۀ مخالفان را شكنجه و اعدام ميكند، اگر بنا بود جزئى از اسلام باشد بايد الله در بدترين حالت حداقل چندين سوره در قرآن مخصوص ولايت فقيه چاپ ميكرد. پس چرا ما هرچه ميگرديم جز يك آيۀ گنگ و دو پهلو كه هيچ ربطى به بحث فعلى ولايت فقيه هم ندارد هيچ اثرى از آن در قرآن نيست؟ پس كجايند آنان كه خود را مسلمان و مؤمن واقعى ميدانند؟؟!
ميبينيد پايۀ اعتقادات چقدر سست است. اصلاً مهم نيست اسلام (جدا از اينكه خودش چگونه دينى است) چه ميگويد. مهم اين است كه چه عقيده و باورى در كشور رايج است و تبليغ ميشود. ريشۀ اعتقادات هيچيك از مسلمانان فعلى ايران، خود اسلام نيست. وگرنه تمام اين مرده پرستى ها و گنبدهاى زرين و سيمينى كه براى امامان و امامزاده هايشان مى سازند و به ضريحش دخيل ميبندند و گريه و زارى ميكنند شرك محض است. ولى بحث اين است كه خيليها حتى يكبار هم به اين قضايا نيانديشيده اند. نه اينكه نخواهند، بلكه هيچگاه زمينۀ اين انديشيدن برايشان وجود نداشته. اگر هم حرفى جايى شنيده اند از زبان كسانى بوده كه جز انتقاد و تحقير و خرده گيرى به ديگران كار ديگرى بلد نيستند و هيچ ايدۀ بهترى براى نياز اساسى انسان به دين ندارند. واقعيت اين است كه هيچيك از مسلمانان ايران امروز نه يكتاپرست هستند و نه دين دارند. بجاى تعليمات صحيحى كه دين بايد آموزش دهد تا زندگى انسانها را در مسير درست هدايت كند، يكسرى خرافات و حديثهاى كوتاه و به درد نخور ياد ميگيرند كه نه تنها هيچ اثرى در زندگى شان ندارد، بلكه بسيارى از آن حديثها و روايتها از وضعيت انسانهاى امروزى فاصله زيادى دارد و به راستى متعلق به 1400 سال پيش عربستان است.
بسيارى از سياستگذاران فرهنگى يا بعبارت بهتر ضدِّ فرهنگى در تبليغ اين خرافات، خود از تمام اين واقعيتها مطلعند و به خوبى ميدانند كه چه جنايتى در حقِّ بشريت ميكنند. ولى هنوز اتفاقى نيفتاده و اتفاقى هم نخواهد افتاد مگر آنكه نيروى مخالف، متحد و به اندازۀ كافى قدرتمند شود و معادلات جهانى را تغيير دهد. آنچه بعنوان ارزش در اينترنت و ماهواره سعى دارند در ذهن انسانها جا بيندازند رونما و ظاهر كشورهاى صنعتى غرب است كه از دور زرق و برقش را به ما نشان ميدهند و تا كنون هم هميشه حسرت كشيده ايم و هيچوقت هم به آن نرسيديم، به خاطر حكمرانان بى كفايتى كه تنها به فكر قدرت و منافع شخصى خودشان بودند و هميشه غرب در روى كار آوردن و حمايت از اينها نقش مهمى ايفا كرد. خمينى در حالى از همان روز اول جاى شاه نشست كه در كشور مخالفان بسيارى نيز داشت اما كسى فراموش نكرده راديو بى بى سى و صداى آمريكا و رسانه ها و مطبوعات فرانسه چه نقشى در دموكرات نشان دادن وى داشتند. كسى را كه با حق رأى زنان و حق مشاركت اجتماعى آنان آنطور مخالفت كرده بود و در كتابهايش جز اراجيف چيزى ديده نميشد تبديل شده بود به سمبل آزاديخواهى ايران! امروز هم همين رسانه ها سعى دارند دوباره هويت اسلامى جديد و چهره عوض كرده اى را در پاچۀ مبارك ما فرو كنند و هميشه آب را گل آلود نگه دارند كه هروقت لازم شد از آن ماهى بگيرند. تاريخ معاصر ايران به خوبى گواه دو رو و خيانتكار بودن جماعت آخوند هست. شما پس از بهبهانى و طباطبايى يك آخوند را نام ببريد كه خيانت نكرده باشد يا قدمى مثبت براى پيشرفت كشور برداشته باشد؟ و اصلاً خودتان ببينيد در حوزه ها چه حجم عظيمى از اراجيف و خرافات را براى پخش در جامعه در مغز اينها ميكنند. با اين حال هيچگاه دست اين جماعت پست و رياكار رو نشد و هميشه از تمام دنيا و رسانه ها و سياستمداران غرب، و نيز از سوى مستبدان داخلى، براى جهل و واپسگرايى ملت ما حمايت ميشدند. و اين وضعيت هم فقط مختص ايران نيست. به نظرم در آمار بالاترين اعدامها، پس از ايران و چين، رتبۀ سوم را عربستان داشت. در تمام كشورهاى اسلامى استبدادى حاكم است كه مردم كشورهاى ديگر در خواب هم نميبينند. و آزاديخواهان عرب هم با وضع بسيار بدى سركوب و نابود ميشوند. اين وضع سالهاى سال در اين كشورها حكمفرماست. آنجا هم همين چند وقت پيش كسى را ميخواستند به حكم قصاص قطع نخاع كنند. منتها با اين تفاوت كه در آنجا حكومت بطور يكپارچه جلوى اين توحش ايستاد تا چهرۀ كشورش در انظار جهانى خراب نشود، اما جمهورى اسلامى و نمايندگان مجلس ولى فقيه روز به روز هار تر ميشوند و قوانين وحشيانه ترى را تصويب ميكنند و قوه قضاييه كسى را برايش پرونده سازى ميكند كه سنگسارش كنند، تا اوج پستى و حيوانيت خود را به رخ همگان بكشند و مخالفان را به موضع دفاعى بكشانند. همان هدفى كه با دامن زدن به درگيرى و جنگ در فلسطين و لبنان و عراق دنبال ميكنند.
به هر روى امروزه شمار زندانيان سياسى و ميزان شكنجه و اعدام در كشورهاى منطقه توسط حكومتهاى ايدئولوژيكشان بسيار بالاست و وضع آنها نيز مشابه ماست. اما سالهاست كه هيچ صداى آزاديخواهى محسوسى از بيشتر اين كشورها برنخاسته. پس بى ربط نخواهد بود اگر بگوييم سرنوشت خاور ميانه به دست ايران و ايرانيان است و در واقع به دست جنبشى كه در اين يكسال به خوبى راه رشد و بلوغ را پيموده و قريب به اتفاق مردم ايران، عملاً يا قلباً با آن همراه هستند. آنچه آمريكا براى عراق و افغانستان به ارمغان آورده حكومتى با رنگ و بوى آمريكايى و حامى سياستهاى آنان است كه فروش مواد مخدر و اسلحه آزاد باشد و عطش نوگرايى و تحول خواهى مردم را با فرهنگ پوچ و فريبندۀ غرب كنار زنند و همچنان سياست، خلافكاران را در كنترل خود داشته باشد تا گهگاه از آنان استفاده كند، و مذهب هم به ابزارى در دست سياستمداران و براى فريب مردم و برآوردن منافع و مطامع حكومت و سرمايه داران حامى اش تبديل شود. هنوز هيچكس جرأت ندارد آخوندهاى گردن كلفت نجف و سامرا را بخاطر فريب مردم و مفتخورى و جنايتهايشان پاى ميز محاكمه بكشد. آنها روز به روز قدرتمندتر ميشوند و هر جنبش فرهنگى را سركوب ميكنند و آمريكا تبليغ ميكند كه براى اين كشورها آزادى به ارمغان آورده است. پس اهميت جنبش سبز و تلاش هدفمند مردم ايران براى آزادى كشور در اين هم هست كه ميتواند از مرزها فراتر رود و فروغى را به جهانيان نويد دهد. همچون نهضت ملى كردن صنعت نفت كه منشأ حق طلبى و استقلال چندين كشور تحت استعمار شد و سبب گرديد استعمار غرب با اجبار و خفّت پايش را از چند كشور ديگر پس بكشد. اينك نيز بايد گفت امان از روزى كه شير ژيان ايرانزمين در منطقه غرّش كند......
ما اينرا هم بايد دريابيم كه جايگاه تاريخى هريك از ما كجاست؟ تاريخ به دست تك تك انسانها ساخته ميشود و خوشبختى و دشوارى انسانها حاصل همين تلاش است. اما شايد شما مانند عده اى بگوييد براى اصلاح ايران بايد عمرمان را، يا حداقل چندين سال از زندگى مان را بگذاريم، ولى مگر آدم چقدر عمر ميكند؟ يا همه كه نميتوانند مبارزۀ سياسى كنند. بگوييد ميخواهيم زندگى آرام و راحتى داشته باشيم و نميخواهيم عمرمان را فعاليت سياسى كنيم و هميشه در خطر باشيم. من كاملاً اين قضايا را درك ميكنم و خودم هم در همين شرايط زندگى ميكنم، ولى ميخواهم به حرفى كه ميزنم، ابتدا جدا از مسائل فرهنگى و سياسى دقت كنيد، كه خوشبختى به راستى چيست؟ و آرامش انسان چگونه حاصل ميشود؟ اگر براى اين پاسخ درستى نداشته باشيد در بهترين نقطۀ جهان هم به مشكل بر خواهيد خورد. به اعتقاد من حتى فردى كه در يك جزيرۀ دورافتاده در آفريقا زندگى ميكند هم كاملاً امكان خوشبختى را دارد و مردم هر جاى دنيا اگر همگى شان بخواهند، توانايى و حق پيشرفت به موازات كشورهاى پيشرفته را دارند و به اين حق خواهند رسيد. اصولاً پيامبران و نيكخواهان جهان مثل زرتشت و بودا خواستند نگاه انسانها را به جهان عوض كنند و اينكه به گونۀ ديگرى هم ميتوان زندگى كرد.
شايد بگوييد من آنجا ميروم و به آرامش و زندگى عالى ميرسم، اما به شما اطمينان كامل ميدهم كه اگر در جاى ديگرى ميتوانيد به اين زندگى برسيد و احساس خوشبختى كنيد، بدون ترديد به طريق اولى ميتوانيد در اينجا به خوشبختى برسيد. اگر چنين باشد تنها ذهن شما شرطى شده است بدون دليلى كه واقعى و ناشى از ماهيت خوشبختى و تشخيص بهترين نحوۀ زندگى باشد. آيا در همين ايران كسى را نديده ايد كه شاد و ثروتمند و براى جامعه اش مفيد باشد؟ اگر ديده ايد پس بدانيد كه ميشود و سختى آن هم به مراتب از خارج زندگى كردن كمتر است. مبارزۀ سياسى هم كارى نيست كه همچون گذشته كسانى خود را وقف مبارزه كنند و كشته شوند يا رهبرى مشخصى را بعهده گيرند. يك حرف و بحث معمولى و يك كار كوچك مثل شعار نويسى و نافرمانى مدنى هم ميتواند تبديل به يك كار سياسى بسيار مهم شود. اصولاً تغييرى كه بوجود مى آيد به دست تك تك افراد است نه يكى دو رهبر مشخص يا چند مبارز فعال سياسى، و هدف تكامل خرد جمعى و بالارفتن آگاهى و تقويت روحيۀ عمومى است براى رهايى ميهن و توده. اگر اصلاحات در ايران اثرات عميقى داشت نه بخاطر شخص خاتمى، كه بخاطر بسيار بسيار افرادى بود كه انواع فعاليتهاى مختلفى را كه در آن مهارت داشتند به عهده گرفتند، و مثال ديگر آن رضا شاه است كه در آن زمان ايران جهش منحصر به فردى داشت، اما براى نمونه ساختن دانشگاه تهران كارى نبود كه خود رضا شاه هم ايده بدهد و هم كلنگ دستش بگيرد و بسازد هم مديريت كند و برنامه ريزى كند! در زمان او راه براى اصلاحات اساسى و ساختارى باز شد و ساختن دانشگاه مرهون تلاش دكتر علی اصغر حکمت، سيد نصرالله تقوی، بديع الزمان فروزانفر، غلامحسين رهنما، علی اکبر دهخدا، دکتر عيسی صديق، دکتر رضازاده شفق، امير اعلم، علی اکبر سياسى، دکتر سنک، دكتر محمود حسابى و بسيار افراد ديگرى بود كه مدتها براى اين طرح زحمت كشيدند و تلاش كردند و هريك در تخصص خود تأثير مهمى گذاشتند.
شايد بگوييد هروقت موقعيت مساعد بود برميگرديم و به نوبۀ خود كمك ميكنيم. يقين بدانيد اگر بنا باشد همه چنين طرز فكرى داشته باشند هيچگاه هيچ چيز بهتر نخواهد شد. در همين دولت قاجارى و ضدِّ ملى احمدى نژاد، افراد متخصص و درستكارى را ميشناسم كه مديريتهاى كمى پايينتر از سطح كلان را گرفتند يا در حرفۀ خودشان دست به ابتكاراتى زدند كه بى شك تأثير قابل توجهى در جلوگيرى از تخريب كامل كشور به دست گروه پاسدارها و آخوندها داشت و باعث حفظ پايه هاى توسعۀ اقتصادى براى آينده ميشود. شايد بگوييد كه مهم است ببينيم ما ميخواهيم راه حل براى وضعيت فعلى خودمان پيدا كنيم يا براى جامعه مان. اين دو باهم متفاوتند. من ميپرسم اگر شما ببينيد راه حلى كه براى مسئلۀ اول پيدا كرده ايد مسئلۀ دوم را حادتر و خرابتر ميكند اما ميتوان راهى پيدا كرد كه هر دو عالى شوند، آيا در راه حلتان يك بازنگرى نميكنيد؟ به گفتۀ برخى افراد خوشبختى يك احساس است و حرف و حديثهايى مانند اين نوشتۀ من در آن هيچ اثرى ندارد. همين گفته را اگر درست فرض كنيم به خوبى نشان ميدهد كه "احساس خوشبختي" كاملاً انعطاف پذير و به راحتى قابل تغيير است حتى توسط خود شخص. نيازى به مهاجرت نيست. كافيست ديدگاهمان را عوض كنيم و جور ديگرى به قضايا نگاه كنيم. ما اگر ميخواهيم اين وضعيت تغيير كند ابتدا بايد خودمان تغيير كنيم. تك تك ما، و استثنايى هم ندارد. كارى را كه ميدانيم درست است انجام دهيم و كارى را كه ميدانيم اشتباه است انجام ندهيم. عقايد ناصحيح را از هر گونه كه هست كنار بگذاريم، چه عقايد خرافى مذهبى، چه صوفيگرى، ماديگرى و فلسفه بافى هاى بى پايه و اساس، و آنچه را كه ميبينيم و متوجه ميشويم درست است بپذيريم، بى هيچ پافشارى و لجبازى بيجا. وظيفۀ ما ميتواند اين باشد كه افراد بى طرف را به مخالف و مخالفان غيرفعال و انتقاد كنندگان صرف را به مخالفان فعال و مبارز تبديل كنيم. براى سركوب تندروهاى مذهبى كه بيان هيچ عقيده اى را در جامعه جز عقيدۀ خودشان بر نمى تابند بايد منسجم و هدفمند و هوشيارانه عمل كرد.
شايد بگوييد از لحاظ فرهنگى ربطى به اين جامعه نداريد، ولى يك جامعه شناس كاملاً علمى ميتواند به شما ثابت كند كه شما از لحاظ فرهنگى بسيار به اين جامعه نزديكتر هستيد تا جوامع ديگر، و آنچه اكنون در ذهن شما بعنوان ارزشهايى شكل گرفته كه از سوى حاكميت و نيروهايش بعنوان ناهنجارى و ضدِّ ارزش شناسانده ميشود دقيقاً متضادِّ ارزشهاى ناصحيح حاكم بر جامعه است كه پرورش يافته و همچون جبر تاريخ، سرنگونى نظام فاشيستى فعلى را محقق ميكند، و سيل عظيم مهاجران كه مخالف رژيم است مستقيماً اين واقعه را عقبتر و عقبتر مى اندازد. شايد بگوييد ما ميرويم و از خارج مبارزه ميكنيم، اما مگر آنان كه 31 سال از خارج مبارزه ميكنند جز دستور دادن و تز دادن چه فعاليت عملى اى كردند؟ افرادى كه بايد رژيم را سرنگون كنند و سرنوشت و آيندۀ ايران را رقم ميزنند مردم داخل هستند. بسيارى از مهاجران در فرهنگ و جامعۀ خارج حل ميشوند و ارتباطشان با جامعۀ ايران قطع ميشود و اين واقعيتى گريز ناپذير است.
به اين هم فكر كنيد كه هرچند ممكن است شما بتوانيد در فرهنگ غرب حل شويد، ولى هر فردى به ريشه و هويت نياز دارد و روح و روان انسان مانند درختى است كه اگر ريشه اش را خشك كنند ميميرد. اما آيا وقتى آنجا از فرهنگ افتخارات گذشتۀ ميهنتان و از كوروش و داريوش يا هرچه كه در ذهنتان هست ميگوييد دست كم براى خودتان ننگ آور نيست كه خانه و كاشانۀ ويران شده را رها كرديد و به جاى استيفاى حقوق پايمال شده تان و ايستادگى در برابر يك عده دزدان جانيان نيرنگ باز، به دامن ديگران پناهنده شديد و براى حق زندگى به ديگران متوسل شديد؟ ميدانيد سربازى را كه از جنگ فرار ميكند چرا ميكشند؟ دربارۀ فلسفۀ اين خودتان بيشتر فكر كنيد، كه به كرامت و ارزش انسانى مربوط ميشود. ما براى جنگيدن به دنيا نيامده ايم و براى صلح و آبادانى و زندگى خوش و خرّم به دنيا آمده ايم. اما آن مثال من بى دليل نيست. يك رزمنده از ديد من مثال بارز تحقق عينى فضيلت انسانى است. براى سرباز "بدترين شرايط" بهترين موقعيت است تا خود را محك بزند و براى پرورش نيرو و تحمل خود. يك فرمانده ارتش، فرماندهيش را در گذراندن دشوارترين عمليات بدست آورده، و زندگى در ناز و نعمت، هيچگاه افتخارى را كه بى شك تجلّى كمال انسان است و آن فرمانده كسب ميكند، نخواهد داشت. آرزوى من جامعه ايست كه هركس تلاش كند در فن و مهارتش فرمانده شود. يعنى بيشترين تخصص و اشراف كامل به زمينۀ كارى و مورد علاقۀ خود، اما در راستاى آرمانى مشخص كه هماهنگى كاملى با پيشرفت فنون و دانشها داشته باشد.
اگر تك تك افرادى كه در اين كشور زندگى ميكنند به خود بگويند من مالك حقيقى اين آب و خاكم و يك هفتاد ميليونيم حقِّ اداره و تعيين سرنوشت اين كشور متعلق به من است و حقِّ آبا و اجدادى من است، هيچگاه همه اش دست يك مشت آخوند رو سياه شپشو نمى افتد. بد نيست بدانيم در اين كشور قومى زندگى ميكردند به نام اشكانيان. آنان جانشينان اسكندر را به طرز خفت بارى تار و مار كردند و از كشور بيرون راندند، و حدود سيصد سال هم بر اين سرزمين حكومت كردند. ويژگى معروف حكومتشان اين بود كه هيچگاه هيچ دين و آيينى را رسمى و حكومتى نكردند و تنها پاسدار مرزها و امنيت داخلى بودند. هنوز هم بازماندگان آن قوم كه پارت بودند (نه پارس، نه ماد و نه ايرانيان پيش از آرياييها ويا اقوام ديگر) بيشتر در استان خراسان هستند و زندگى ميكنند. شايد شنيده باشيد كه اين قوم در آن زمان رسم و باورى در ميان خودش داشته، كه مرگ طبيعى برايشان ننگ آور بوده و اين نشانى از جنگاورى و دلاوريشان بوده است.
از گذشتۀ ايرانيان سخنهاى فراوانى براى گفتن است. اينكه تازيان وحشى به سرزمين ما حمله كردند اما هيچگاه نتوانستند خدشه اى به فرهنگ ما وارد كنند. تمام گفته هاى حافظ و فردوسى پر از باورهاى زرتشتيان و نياكانمان است. ما پس از چهار قرن تمام تازيان را از سرزمينمان بيرون كرديم و تمام اقوام و افراد در كنار هم سالهاى سال ايرانى مانديم و زير بار سلطۀ آنان نرفتيم. فرهنگمان هم حفظ شد و اكنون نيز هيچگاه با حذف تاريخ هخامنشيان توسط اين تازى پرستان قرون وسطايى تضعيف نميشود، بلكه روز به روز قوى تر خواهد شد و تمام اين كثافتهاى حرام خور را به اعماق مستراح تاريخ خواهد فرستاد.
اين نوشتۀ ما تمام شد. اميدوارم كمى باعث تحول ذهنى كسى شده باشم. مهاجرت در ايران پديده اى است كه باب شدنش به نظر من از واقعيتهاى تلخ درون جامعۀ ما نشأت ميگيرد كه معمولاً هم پوشيده نگاه داشته ميشوند، و ضربه اى اساسى به وضع كنونى و آيندۀ ميهنمان خواهد زد. در مقاله اى در همين اينترنت ميخواندم: "نخست وزیر کانادا تاکنون چند مرتبه از ایرانیان کانادایی به علت تأثیر بزرگی که بر اقتصاد این کشور گذاشته اند، تشکر کرده است (البته گفته ميشود به تازگى كمى وضعيت دگرگون شده). این مساله به این دلیل است که ایرانیانی که به کشورهای صنعتی مهاجرت می کنند، اکثراً جوانان نخبه و تحصیل کرده در دانشگاه های معتبر کشور هستند. طبق آخرین آمار صندوق بین الملل پول، ایران از نظر مهاجرت در بین 91 کشور در حال توسعه و توسعه نیافته جهان، رتبه نخست را دارد، به نحوی که سالیانه 150 تا 180 هزار تحصیلکرده از ایران خارج می شوند.
دکتر "امان الله قرایی مقدم"، جامعه شناس، ميگويد: ما از جوانان تاریخ و هویتشان را گرفته ایم و به آنها اینطور تلقین کرده ایم که گذشته ای نداشته اند و هر آنچه که بوده، بد است. نتیجۀ چنین فرایندی این است که جوان به بادکنکی تبدیل می شود که به هیج جا وصل نیست و به راحتی می توان او را به هر سو کشید". به اعتقاد من يكى از وظايف نويسنده اين است كه حافظۀ تاريخى ملتش را زنده و فعال نگه دارد، هم به دليلى كه اين جامعه شناس گفته است، هم اينكه ملتش بتواند راه خويش را به درستى دريابد و دوست را از دشمن بشناسد و دوست را نيز ممكن الخطا بداند. اين است كه از نويسندگان فضاى مجازى كه اكنون تقريباً تنها فضاى آزاد عمومى است درخواست دارم به اين امر هم توجه داشته باشند.
من براى اين نوشته از چند مقاله در اينترنت استفاده كردم كه بايد براى بخصوص دوتاى آنها كه دربارۀ دستاوردهاى دوران اصلاحات بود سپاسگزارى كنم. يكى نوشتۀ آقاى حسن عليزاده، با عنوان "به مناسبت انتخابات مجلس هشتم پیش رو. انتخابات آینده: مشارکت یا تحریم؟"، و دوم گزارش جلسه اى كه در دهمين سالگرد دوم خرداد بين چند عضو جبهه مشاركت برگزار شده بود، از جمله آقايان رمضان زاده، تاج زاده و شيركوند.