۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه

دوازده واقعیت ناگفته درباره اقتصاد ایران

چکیده : در حوزه اقتصاد، امکان فریب‌کاری و دروغ‌پردازی با هدف قلب واقعیت وجود دارد. دولتمردان ناکارآمد با توجه به تخصصی بودن مفاهیم افتصادی، ابهام و اغواگری آمارها و پیچ و خم‌های درک ارتباط واقعیت‌های اقتصادی با معیشت و زندگی روزمره، به خوبی می‌توانند بی‌کفایتی‌های خود را با تبلیغات، اغواگری و فریبکاری، آمارسازی و توجیهات غیرمنطقی اما دهان‌پرکن بپوشانند. از این رو، بیان واقعیت‌های اقتصادی به زبان ساده، هرچند تلخ و هشداردهنده یا حتی در مواردی ناامیدکننده، می‌تواند در راستای گسترش آگاهی عمومی، جلوگیری از فریبکاری‌ها و آمارسازی‌های احتمالی و ملموس کردن مفاهیم اقتصادی برای عموم مردم موثر باشد. مطلب زیر با این هدف، و با استناد به آمارهای رسمی و واقعیت‌های غیر قابل انکار، نوشته شده و دوازده واقعیت اقتصاد امروز ایران را بیان کرده است.

کلمه – گروه اقتصادی: تخصصی بودن مفاهیم افتصادی، ابهام و اغواگری آمارها و پیچ و خم‌های درک ارتباط واقعیت‌های اقتصادی با معیشت و زندگی روزمره، از جمله عواملی هستند که باعث می‌شوند در حوزه اقتصاد، امکان فریب‌کاری و دروغ‌پردازی با هدف قلب واقعیت فراهم شود.

متاسفانه در چنین شرایطی، دولتمردان ناکارآمد هم به خوبی می‌توانند بی‌کفایتی‌های خود را با تبلیغات، اغواگری و فریبکاری، آمارسازی و توجیهات غیرمنطقی اما دهان‌پرکن بپوشانند.

از این رو، بیان واقعیت‌های اقتصادی به زبان ساده، هرچند تلخ و هشداردهنده یا حتی در مواردی ناامیدکننده، می‌تواند در راستای گسترش آگاهی عمومی، جلوگیری از فریبکاری‌ها و آمارسازی‌های احتمالی و ملموس کردن مفاهیم اقتصادی برای عموم مردم موثر باشد.

آنچه در ادامه می‌خوانید، بیان دوازده واقعیت اقتصاد امروز ایران به زبان ساده است که با استناد به آمارهای رسمی و واقعیت‌های غیر قابل انکار نوشته شده است. این متن پیش از این در دو قسمت (با عنوان‌های «ناگفته‌هایی از تورم، بحران ارزی و اثرات تحریم‌ها بر اقتصاد ایران» و «افزایش بیکاری، کاهش درآمد ارزی و چند ناگفته دیگر از اقتصاد ایران») در سایت کلمه درج شد و اکنون متن کامل آن در اختیار خوانندگان علاقه‌مند قرار می‌گیرد.

* * *

۱- آیا می‌دانید درآمد سرانه مردم ونزوئلا ۱۱۴۰۰ دلار و در لبنان ۹ هزار دلار است و درآمد سرانه مردم ایران ۴۴۰۰ دلار است؟ با این اوصاف کمک‌های ایران به کشورهای مذکور، توجیه اقتصادی دارد؟

توضیح بیشتر: روزنامه لوموند میزان کمک‌های تهران برای بازسازی جنوب لبنان را یک میلیارد دلار عنوان کرده است. از جمله ۶۷۰ کیلومتر راه، ۷۳ مسجد، ۴۸ پل و ۱۹ مرکز پزشکی است. از طرف دیگر، در جریان سفر اخیر آقای احمدی‌نژاد یک وام ۴۵۰ میلیون دلاری برای انجام طرح‌هایی در زمینه‌های برق و آب در اختیار لبنان قرار داد که اینها گوشه‌ای است از کمک‌های ایران به لبنان را در بر نمی‌گیرد.

برای توجیه کمک‌های ایران به لبنان پیدا کردن دلایل اقتصادی کار بسیار دشواری است. در عرصه بین‌المللی، معمولاً کمک‌های مالی و اقتصادی از طرف کشورهای ثروتمند در اختیار کشورهای فقیر قرار می‌گیرد.

سطح ثروت مردم یک کشور، از تقسیم کل تولید ناخالص داخلی بر جمعیت آن کشور به دست می‌آید و به این شاخص تولید سرانه گفته می‌شود که معمولاً با دلار اندازه‌گیری می‌شود.

براساس گزارش صندوق بین‌المللی پول تولید سرانه در کشور لبنان ۹هزار دلار و در ایران ۴۴۰۰ دلار است. به بیان دیگر، یک ایرانی به طور متوسط نصف سطح زندگی یک لبنانی ثروت دارد.

با توجه به شرایط اقتصادی و رفاه مردم ایران، کمک‌های ایران به کشورهایی مانند زیمبابوه، نیکاراگوئه، بولیوی، تانزانیا، جمهوری دموکراتیک کنگو و غیره هم نه تنها با منطق اقتصادی که با هیچ منطقی سازگاری ندارد.

آقای احمدی‌نژاد، به عنوان یک خاطره شیرین تعریف کرده که یک پیرزن ونزوئلایی وقتی خانه‌ای که ایرانی‌ها برایش ساخته بودند تحویل گرفت از اینکه رئیس جمهور ایران برایش رفاه به ارمغان آورده است تشکر کرد. بد نیست بدانیم که تولید سرانه در ایران ۴۴۰۰ دلار و در ونزوئلا ۱۱۴۰۰ دلار است.


۲- آیا می‌دانید در سال گذشته (سال ۸۸) به طور متوسط هر خانوار شهری مبلغ ۵،۵۸۷،۹۹۲ ریال و هر خانوار روستایی ۶،۸۲۷،۰۰۰ ریال هزینه‌هایش بیشتر از درآمد سالانه‌اش بوده است؟

توضیح بیشتر: رئیس مرکز آمار ایران در آستانه هفته آمار اعلام کرد: در سال گذشته متوسط کل هزینه خالص سالانه یک خانوار در مناطق شهری ۹۹ میلیون و ۱۹۱ هزار ریال بوده است. گفت این رقم نسبت به عدد مشابه سال گذشته آن ۵٫۳ درصد (پنج و سه دهم درصد) رشد داشته است و متوسط درآمد یک خانوار شهری در سال گذشته ۹۳ میلیون و ۶۰۳ هزار ریال بوده است که نسبت به سال قبل از آن ۶٫۱ درصد (شش و یک دهم درصد) افزایش یافته است.

متوسط کل هزینه خالص سالانه یک خانوار در مناطق روستایی برای سال گذشته ۵۹ میلیون و ۲۶۴ هزار ریال بوده که رشد ۹٫۸ درصد (نه و هشت دهم درصد) نسبت به سال گذشته‌اش را نشان می‌دهد. از سوی دیگر، درآمد یک خانوار روستایی معادل ۵۲ میلیون و ۴۳۷ هزار ریال بوده که نسبت به سال قبل از آ‌ن ۸٫۳ درصد (هشت و سه دهم درصد) افزایش نشان داده است.

با این اوصاف هر خانوار شهری در سال گذشته مبلغی معادل ۵،۵۸۷،۹۹۲ ریال کسری درآمد و همچنین هر خانوار روستایی مبلغی معادل ۶،۸۲۷،۰۰۰ ریال کسری درآمد نسبت به هزینه‌هایش داشته‌اند.


۳- آیا می‌دانید نرخ رسمی بیکاری مطلق و ناقص در کشور حدود ۳۰٫۱ درصد می‌باشد؟

متأسفانه بخش عمده‌ای از بیکاران را جمعیت جوان و به خصوص تحصیلکرده کشور تشکیل می‌دهند و در این بین گروه دیگری از جوانان هم که شاغلند بعضاً در شغل‌های کاذب مشغول به کارند و یا در جایی فعالیت می‌کنندکه هیچ سنخیتی با توانایی‌ها، تحصیلات و تخصصشان ندارد یعنی نیمه‌بیکارند. (نقل از ماهنامه اقتصاد ایران، شماره ۱۴۰)

بیکاری تحصیلکردگان روز به روز وضعیت نامناسب‌تری به خود می‌گیرد و این مسئله بار بسیار سنگینی را بر دوش اقتصاد و جامعه تحمیل می‌کند.

آمار بیکاری در کشور بر حسب نوع بیکاری:

رسمی و ناقص (بهار ۸۹)

بیکاری رسمی: ۱۴٫۶

بیکاری ناقص «زمانی» (شامل نیمه بیکاران): ۹٫۵

بیکاری ناقص «مهارتی» (عمدتاً جوانان تحصیلکرده): ۷٫۵

بیکاری ناقص «پنهان» (عمدتاً دولتی و شرکت‌های دولتی): ۳٫۵

جمع بیکاری ناقص: ۲۰٫۷

کسر می‌شود تعدیل برای دوباره شماری: ۵٫۲

بیکاری کل: ۳۰٫۱

منبع آمارها:

منبع ردیف‌های ۱ و ۲ مرکز آمار ایران و سایر ردیف‌ها، برآورد ماهنامه اقتصاد ایران است.

امروزه کشورهای جهان، سرمایه‌گذاری گسترده‌ای روی قشر جوان تحصیلکرده و درحقیقت آتیه‌داران خود انجام می‌دهند، در حالی که ما بیکاری گسترده جوانان را تجربه می‌کنیم نرخ بیکاری کشورمان براساس گزارش سازمان بین‌المللی کار (ILO) در پایان سه ماهه سوم سال ۲۰۰۹ (حدود سه ماه دوم سال ۸۸) معادل ۱۱٫۹ درصد (یازده و نه دهم درصد) بوده است که این رقم اختلاف قابل ملاحظه‌ای با میانگین ۷٫۶ درصد (هفت و شش دهم درصد) بیکاری در منطقه خاورمیانه دارد. نکته آن که برآورد رسمی دولت از نرخ بیکاری در بهار ۸۹ براساس اعلام مرکز آمار ایران معادل ۱۴٫۶ درصد (چهارده و شش دهم درصد) می‌باشد حکایت از بدتر شدن اوضاع بیکاری در بازار کار ایران دارد.

دلایل بیکاری در ایران:

۱- فضای کسب و کار کشور و مشکلات کارآفرینی و کارآفرینان

۲- فقدان اقتصاد رقابتی و رقابت سالم میان شرکت‌ها و مؤسسات اقتصاد دولتی

۳- افزایش شرکت‌های دولتی، نیمه‌دولتی و شبه دولتی که فضا را برای بخش خصوصی واقعی و پویا تنگ‌تر می‌کنند.

۴- عملکرد ضعیف نظام‌های دولتی که باید حامی تولید باشند نظیر نظام بانکی و بازار سرمایه

۵- حرکت کند نوآوری، تکنولوژی و خلاقیت

۶- مشکلات مالیاتی – هم نفت و هم مالیات –

۷- صادراتی نبودن صنایع کشور

۸- قاچاق

و ده‌ها عامل دیگر که هر کدام در افزایش بیکاری نقش داشته و دارند.


۴- آیا می‌دانید دولتی که چندین برابر دولت‌های گذشته کار انجام داده است ، کمترین نرخ رشد اقتصادی، بالاترین نرخ تورم و بیشترین نرخ بیکاری (خصوصاً در سطح جوانان تحصیلکرده) را در میان کشورهای هم گروهش در منطقه دارد؟!

ایران و خاورمیانه از دیدگاه صندوق بین‌المللی پول

در خاورمیانه بزرگ (که شامل ۳۰ کشور خاورمیانه، آسیای مرکزی، قفقاز، افریقای شمالی و پاکستان می‌باشد) ایران در گروهی قرار می‌گیرد که در بردارنده ۱۲ کشور صادرکننده نفت در خاورمیانه و آفریقای شمالی است.

نرخ رشد اقتصادی: گزارش صندوق بین‌المللی پول در مجموع به وضعیت منطقه در سال‌های ۲۰۱۰ و ۲۰۱۲ وضعیت خوش‌بینانه‌ای پیش‌بینی کرده است ولی متأسفانه ایران در مقایسه با ۱۱ کشور هم گروهش (صادرکنندگان نفت در خاورمیانه و آفریقای شمالی) از وضعیت مناسبی برخوردار نیست.

براساس گزارش صندوق بین‌المللی پول، نرخ رشد ایران در سال جاری ۱٫۶ درصد (یک و شش دهم درصد) را پیش‌بینی کرده است که در مقایسه با ۱۱ کشور هم‌گروهش در کمترین نرخ رشد اقتصادی (رتبه دوازدهم) قرار دارد و در سال ۲۰۱۲ هم نرخ رشد ایران را ۳ درصد پیش‌بینی کرده است که باز هم در بین ۱۱ کشور هم گروهش رتبه آخر را به خود اختصاص داده است.

نرخ تورم: از لحاظ نرخ تورم هم ایران در میان ۱۲ کشور مذکور امسال پس از کشورهای سودان و یمن بالاترین نرخ تورم را دارد و سال آینده هم در میان کشورهای هم گروهش با بالاترین نرخ تورم رکوردار تورم خواهد بود.

نرخ بیکاری: براساس گزارش سازمان بین‌المللی کار (ILO) در پایان سه ماهه سوم سال ۲۰۰۹ (حدود سه ماهه دوم سال ۸۸) نرخ بیکاری کشورمان معادل ۱۱٫۹ درصد (یازده و نه دهم درصد) بوده است که این رقم اختلاف قابل ملاحظه‌ای یا میانگین ۷٫۶ درصدی (هفت و شش دهم درصدی) بیکاری در منطقه خاورمیانه دارد حال با نرخ بیکاری رسمی ۱۴٫۶ درصدی (چهارده و شش دهم درصدی) اعلامی مرکز آمار ایران در بهار ۱۳۸۹ در میان کشورهای منطقه چه وضعیت و رتبه‌ای را پیدا کرده است؟ فقط خدا می‌داند.


۵- آیا می‌دانید تولید و صادرات نفت ایران که تنها منبع تأمین ارز کشور است در حال کاهش و سقوط است؟

معمای ذخایر ارزی ایران

صندوق بین‌المللی پول در گزارش اخیر خود حجم ذخائر ارزی ایران در سال ۲۰۰۹ (سه ماهه سوم سال ۸۸) را ۷۵ میلیون دلار ذکر کرده است و می‌گوید که این ذخائر در سال جاری به ۸۹ میلیارد دلار می‌رسد.

با توجه به رونق بازار نفت داشتن ۷۵ یا ۸۰ میلیارد دلار ذخایر ارزی برای ایران چندان افتخارآمیز نیست کما اینکه در همان گزارش حجم ذخایر ارزی الجزایر در سال ۲۰۰۹ بیش از ۱۴۹ میلیارد دلار (حدود دو برابر ایران) ذکر شده است. به علاوه همان گزارش نشان می‌دهد که ایران در همان سال (۲۰۰۹) حدود ۸۰ میلیارد دلار کالا و خدمات وارد کرده است که کل ذخائر ارزی ایران معادل واردات یک سال کشور است.

تولید نفت به عنوان تنها منبع تأمین‌کننده ذخایر ارزی ایران

گزارش صندوق بین‌المللی پول تأیید می‌کند که تولید نفت ایران در حال کاهش است چون از ۴٫۱ (چهار و یک دهم) میلیون بشکه در روز در سال ۲۰۰۷ میلادی به ۳٫۷ (سه و هفت دهم) میلیون بشکه در روز در سال ۲۰۰۹ کاهش یافته است و با توجه به شدت گرفتن تحریم‌های اخیر شورای امنیت سازمان ملل متحد و کشورهای صنعتی در زمینه‌های سرمایه‌گذاری و صدور تکنولوژی و دانش فنی (خصوصاً در صنعت نفت و گاز) به ایران توان حفاری چاه‌های جدید و تولید نفت ایران باز هم کاهش خواهد یافت.

نتیجه این وضعیت در جا زدن کاهش صادرات روزانه نفت ایران است که از ۲٫۵ (دو و نیم) میلیون بشکه در سال ۲۰۰۷ به ۲٫۱ (دو و یک دهم) میلیون بشکه در سال ۲۰۰۹ کاهش یافته است.

به پیش‌بینی صندوق صادرات نفت ایران در سال آینده میلادی (۲۰۱۱) به ۲ میلیون بشکه در روز محدود می‌شود حال آن که امارات و عراق با ۲/۲ میلیون بشکه در روز از ایران جلو می‌افتند. یعنی اگر پیش‌بینی صندوق بین‌المللی پول تحقق یابد ایران در سال ۲۰۱۱ بعد از عربستان، امارات و عراق به چهارمین صادرکننده اوپک سقوط خواهد کرد.

حال مسئولین کشور و دولت چگونه ادعا می‌کنند که تحریم‌ها تاکنون هیچ تأثیری بر کشور نداشته و در آینده نیز نخواهد داشت؟ به عبارت دیگر، چه فاجعه اقتصادی و تولیدی دیگری باید در کشور اتفاق بیفتد که آنها را از طرح این شعارهای عوام‌فریبانه باز دارد؟ و آیا بهتر نیست از خدا شرم کرده و به سرنوشت کشور و مردمی بیندیشند که هر روز در باتلاق فقر و فساد و عقب‌ماندگی بیشتر فرو می‌روند؟


۶- آیا می‌دانید به رغم اعلام خودکفایی در مرداد ماه سال جاری واردات بنزین در شهریور نه تنها قطع نشده است بلکه نسبت به گذشته واردات بنزین ۱۰۶ میلیون دلار افزایش یافته است؟

توضیح بیشتر: مقدار واردات کالا در سال گذشته (سال ۸۸) بیش از ۵۵ میلیارد دلار و مقدار صادرات غیرنفتی ۲۱ میلیارد بوده است و در شش ماهه نخست سال جاری نیز افزایش واردات ادامه داشته و به رقم بی‌سابقه ۲۰ میلیارد دلار رسیده است به نحوی که تنها کشور در بهار سال جاری شاهد افزایش ۱۰۰ درصدی در واردات گوشی تلفن همراه بوده است. (نقل از آمار گمرک ایران)

بانک مرکزی میزان واردات سال گذشته را حدود ۱۰ درصد بیشتر و معادل ۶۱ میلیارد دلار اعلام می‌کند از جمله صادرات غیرنفتی ایران بیش از نیمی از آن اختصاص به کالاهای شبه نفتی یعنی محصولات پتروشیمی و پالایشگاهی دارد. بنابراین، بنا بر آمار رسمی، کسری بازرگانی کشور در سال گذشته ۳۵ میلیارد دلار و بنا بر ارقام واقعی حدود ۵۰ میلیارد دلار است. در میان واردات کشور ارقام اصلی اختصاص به بنزین، فولاد و گندم است و به رغم اعلام خودکفایی بنزین در مرداد ماه گذشته، واردات بنزین در شهریور نه تنها قطع نشده است بلکه نسبت به گذشته واردات بنزین ۱۰۶ میلیون دلار افزایش یافته است.


۷- آیا می‌دانید در شرایطی که بانک مرکزی روند نرخ تورم در ماه‌های اخیر را کاهشی اعلام می‌نماید، براساس اظهارات مسئولین وزارت بازرگانی و مرکز آمار ایران قیمت بسیاری از کالاها و خدمات در ماه‌های اخیر با نرخ بالایی افزایش یافته است؟

توضیح بیشتر: آقای محمد قبله معاون کالاهای مصرفی حمایت از مصرف‌کننده و تولیدکننده وزارت بازرگانی ایران افزایش قیمت برخی کالاها در بازار خرده‌فروشی‌های تهران را تأیید کرد. او گرانی روغن و شکر را ناشی از افزایش قیمت جهانی این دو کالا اعلام کرد و در عین حال از افزایش قیمت جهانی نهاده‌هایی همچون علوفه، ذرت، جو و دیگر نهاده‌های کشاورزی خبر داده است که در آینده می‌تواند قیمت محصولات کشاورزی مانند گوشت مرغ، تخم مرغ و انواع گوشت قرمز و فرآورده‌های پروتئینی را در پی داشته باشد.

گزارش هفتگی بانک مرکزی بیانگر افزایش قیمت کالاهای بیشتر در بازار است و مرکز آمار ایران نیز در شهریور ماه از رشد بیش از ۲۰ درصد اجاره‌بها در تهران در بهار سال جاری خبر داده است و نرخ برخی از کالاها که قیمت‌گذاری آن در دست دولت است نیز افزایش یافته است. از سویی قیمت بلیط هواپیما برای پروازهای داخلی از نیمه مهرماه رشد ۳۰ درصدی را تجربه کرده است که این موضوع انتظارات تورمی را در جامعه افزایش خواهد داد. از سوی دیگر، بی‌ثباتی کم‌سابقه بازار ارز در هفته‌های اخیر بازار بسیاری از کالاهای وارداتی را که به طور مستقیم با قیمت ارز ارتباط دارد را افزایش داده و یا با توقف دادوستد مواجه ساخته است از آن جمله، فعالان بازار گوشی تلفن همراه و لوازم کامپیوتری و فروشگاه‌های لوازم بهداشتی و آرایشی ترجیح داده‌اند قیمت کالاهای خود را با قیمت جدید بازار ارز قیمت‌گذاری کنند.

در شرایطی که بانک مرکزی روند نرخ تورم در ماه‌های اخیر را رو به کاهش اعلام می‌کند، مردم با تجربه روزمره‌شان چنین احساسی را ندارند و قیمت‌های خرده‌فروشی و کلی فروشی در بازار نشان‌دهنده کاهش قیمت‌ها نیست.

بنا به گفته‌های دکتر علوی استاد اقتصاد دانشگاه استکهلم سوئد کاهش تورم مستلزم چند پیش‌شرط است:

۱- بالا رفتن نرخ رشد اقتصادی

۲- کاهش نقدینگی

۳- افزایش کارآیی استفاده از منابع اقتصادی، یعنی از سرمایه، نیروی کار و تکنولوژی در اقتصاد کشور بهره‌برداری بهتر داشته باشیم.

گزارش‌های بانک مرکزی و سایر منابع آماری رسمی کشور بیانگر این است که نرخ رشد اقتصادی برای سال‌های اخیر کاهش یافته و حجم نقدینگی نیز افزایش یافته است و بهره‌وری کل عوامل تولید نیز منفی بوده است به طوری که نرخ رشد اقتصادی در سال گذشته حدود نیم درصد بوده است و پیش‌بینی می‌شود در سال جاری نرخ رشد اقتصادی منفی و یا در یک وضعیت خوش‌بینانه صفر شود.

مجله ماهنامه اقتصاد ایران رشد نقدینگی برای سال ۸۸ را ۲۳ درصد و رشد بهره‌وری کل عوامل تولید را برای سال ۸۸ را نیز منفی ۷/۰ درصد (هفت دهم) برآورد نموده است و نرخ بیکاری (براساس اعلام رسمی) در سال جاری به حدود ۱۵ درصد افزایش یافته است.

بنا به دلایل فوق کاهش نرخ تورم در کشور نه با منطق اقتصادی و نه با آنچه مردم در عمل احساس می‌کنند مطابقت ندارد و نمی‌تواند صحت داشته باشد.


۸- آیا می‌دانید ایران از نظر بالا بودن نرخ تورم در بین ۲۰ کشور منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا پس از سودان و مصر در رتبه هیجدهم قرار دارد؟

توضیح بیشتر: براساس گزارش صندوق بین‌المللی پول نرخ تورم ایران در سطحی به مراتب بالاتر از میانگین نرخ تورم در جهان (حدود ۴ درصد) و همچنین بالاتر از نرخ تورم در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقاست.

توضیح اینکه، در میان ۲۰ کشور منطقه، ایران در سال جاری میلادی بعد از مصر و سودان بالاترین نرخ تورم را داراست و درواقع ایران از نظر شاخص نرخ تورم هیجدهمین کشور در میان ۲۰ کشور منطقه خاورمیانه و شمال آفریقاست. نکته جالب توجه این است که عراق با وضعیت استثنایی (جنگ‌زدگی) و دشوارش، براساس گزارش صندوق بین‌المللی پول توانسته است نرخ تورم خودش را از ۵۳ درصد در سال ۲۰۰۶ به ۵ درصد در سال ۲۰۱۰ کاهش دهد که به مراتب از نرخ تورم ایران کمتر است.

افزایش قیمت‌ها و خدمات در ایران در آستانه اجرای احتمالی قانون هدفمند کردن یارانه‌ها که خود برنامه‌ای مبتنی بر شوک قیمتی است می تواند آینده‌ نگران‌کننده‌ای را برای جامعه ایران رقم بزند.


۹- آیا می‌دانید ایران در بین ۵۳ کشور فعال در زمینه فناوری اطلاعات روی پله ۵۳‌ام و در میان ۱۳ کشور خاورمیانه در رتبه ۱۳‌ام قرار دارد؟

توضیح بیشتر: به گزارش ایلنا حسین گروسی نماینده مجلس شورای اسلامی اعلام نموده است: رسیدن به جایگاه اول علمی و اقتصادی در منطقه (خاورمیانه و شمال آفریقا) از اهداف سند چشم‌انداز ۲۰ ساله کشور بوده است هم‌اکنون ایران در بین ۵۳ کشور فعال در زمینه فناوری اطلاعات روی پله ۵۳ از نظر رتبه‌بندی قرار گرفته است و در ۱۳ کشور منطقه نیز جایگاه سیزدهم را دارد.


۱۰- آیا می‌دانید ۵۰ هزار میلیارد تومان از معوقات بانک‌های کشور (کسانی که از بانک‌ها وام‌های کلان گرفته‌اند و تاکنون پس نداده‌اند) تنها در اختیار ۸۴ نفر است؟

توضیح بیشتر: به گفته عزت‌اله یوسفیان عضو ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی در جلسه شورای اداری شهرستان آمل، ۵۰ هزار میلیارد تومان معوقه بانکی کشور در اختیار ۸۴ نفر است یعنی حدود ۸۴ نفر بیش از ۵۰ هزار میلیارد تومان از بانک‌های کشور تسهیلات مالی گرفته‌اند و تاکنون پس نداده‌اند.

با این حال، بانک‌های دولتی (با سفارش یا بدون سفارش) به روند پرداخت تسهیلات مشکوک ادامه می‌دهند تا جایی که خباز نماینده مجلس می‌گوید این رقم (معوقات بانکی) تا پایان سال جاری به ۷۰ میلیارد دلار (۷۰ هزار میلیارد تومان) نیز می‌رسد.

الیاس نادران نماینده اصول‌گرای دیگر مجلس چندی پیش‌گفته بود در زمان روی کار آمدن رحیمی (معاون اول فعلی رئیس جمهوری) در ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی، معوقات بانکی افزایش پیدا کرده است.

به گزارش روزنامه دنیای اقتصاد، یوسفیان افزود: فردی ۱۲۰ میلیارد تومان به نظام بانکی کشور بدهکار است اما مشخص شد در نظر دارد یک بانک خصوصی دایر کند. ایشان ضمن بیان این مطلب که ظرف ۳ سال مطالبات معوق بانک‌ها از ۳ هزار میلیارد تومان به ۴۰ هزار میلیارد تومان افزایش یافته است، افزود: به اندازه یک چهارم نقدینگی کشور معوقات بانکی در کشور وجود دارد و هیچ نظام اقتصادی نمی‌تواند این بار سنگین را تحمل کند.

توضیح اینکه آمارها نشان می‌دهد که تا سال ۸۳ کل مطالبات معوقه بانکی کشور حدود ۳ هزار میلیارد تومان بوده است و از آن تاریخ به بعد طی ۳ سال (تا سال ۸۶) این حجم به ۴۰ هزار میلیارد تومان رسیده و هم‌اکنون بیش از ۵۰ هزار میلیارد تومان است. این در حالی است که در همین مدت (سال‌های ۸۳ الی ۸۶) حجم نقدینگی کشور به دو برابر افزایش یافته است یعنی نسبت بدهی‌های معوقه به نقدینگی بانک‌ها چند برابر است.


۱۱- آیا می‌دانید سوء‌مدیریت در کشور باعث شده است که تحریم‌ها سریع‌تر از آنچه دولت پیش‌بینی می‌کرد مؤثر واقع شده است؟

توضیح بیشتر: پس از آغاز دور جدید تحریم شورای امنیت سازمان ملل و کشورهای آمریکا و اروپایی فشارهای بانکی در سطح بین‌المللی برای محدود کردن اقدامات دولت ایران تشدید شده است به عنوان مثال؛ اخیراً بیش از ۱۴ هزار حساب بانکی مشکوک به ارتباط با ایران در اروپا شناسایی و تحت کنترل قرار گرفته‌اند که فقط ۵ هزار حساب آنها مستقر در بانک‌های آ‌لمانی هستند و به زودی برای بیش از یک‌هزار نفر از صاحبان حساب‌ها نامه اخطار فرستاده می‌شود تا در مورد موجودی و کارکردهای خود با ایران یا در ارتباط با ایران توضیح دهند.

تمامی این فشارها و سوء‌مدیریت‌ها باعث شده است که تحریم‌ها سریع‌تر از آنچه دولت ایران پیش‌بینی می‌کرد مؤثر واقع شوند به گفته منابع مطلع در جلسه‌ای اضطراری که اخیراً با حضور حسینی وزیر اقتصاد و علی‌ اکبر ولایتی (به نمایندگی از سوی آقای خامنه‌ای) برگزار شد رئیس کل بانک مرکزی وضعیت ذخیره ارزی کشور را بحرانی و ناتوانی بانک مرکزی در کنترل وضعیت مالی کشور را رسماً اعلام کرد.

در این جلسه تصمیم گرفته شد طی ۶ ماهه نیمه دوم سال جاری تا مرز ۴۰ درصد از هزینه‌های ارزی کشور کاسته شود.

نکته: چون هزینه‌های سرسام‌آور مربوط به فعالیت‌های هسته‌ای و نظامی کشور قابل کاهش نیست، مقرر گردید تا بخش‌های عمومی، خدماتی و … مشمول کاهش سهم درآمد ارزی شوند که این امر کاهش محسوس گردش ارزهای خارجی در بازار تهران و افزایش شدید قیمت ارز را در پی خواهد داشت (اقدامات اخیر دولت کاهش قیمت ارز از طریق تزریق ارز به بازار اثر کوتاه‌مدت داشته و در بلندمدت قادر به جلوگیری از اوج‌گیری قیمت ارز در برابر ریال نخواهد بود) بی‌اعتمادی مردم به سیاست‌های دولت و بی‌ثباتی سیاسی و اقتصادی کشور یکی از مهم‌ـرین دلایل بحران اعتبار پول ملی و افزایش قیمت ارز می‌باشد.


۱۲- آیا می‌دانید به احتمال زیاد بانک مرکزی در ایجاد شوک در بازار ارز نقش داشته است؟

توضیح بیشتر: اگرچه در ظاهر سعی شد اتفاقات کم‌اثری چون اعتصاب طلافروشان و رشد قیمت طلا در بازار جهانی را عامل شوک و جهش بی‌سابقه قیمت ارز معرفی نمایند، اما برخی شواهد حاکی از نقش بانک مرکزی در این پروژه دارد به ویژه آنکه بانک مرکزی در دو روز نخست شوک با سکوت کامل شاهد افزایش قیمت‌ها (تا حدود هر دلار ۱۲۲۰ تومان) بود و سپس با افزایش قیمت رسمی دلار به ۱۰۶۹ تومان سعی در تثبیت بازار در این قیمت دارد.

براساس شنیده‌ها با نزدیک شدن به نیمه دوم مهر و زمان واریز نقدی یارانه‌ها به حساب مردم دولت نیاز به مقادیر هنگفتی ریال دارد که یکی از راه‌های تأمین آن فروش ارز و جمع‌آوری ریال می‌باشد.

این میزان ارز در صورتی که بدون زمینه‌سازی صورت می‌گرفت موجب کاهش ارزش دلار و تأمین نشدن ریال مورد نیاز دولت می‌گردید اما با تمهیدات صورت گرفته حتی در صورت تزریق چند میلیارد دلار به بازار نیز بر اثر فضای روانی به وجود آمده نه تنها بازار این ارز را جذب می‌کند بلکه دولت از طریق فروش ارز مبالغ بیشتری ریال جمع‌آوری می‌کند.

ضمن اینکه چند روز قبل یکی از نمایندگان مجلس اعلام کرد که دولت بخشی از مبلغ ۲۰ هزار میلیارد تومان درآمد ناشی از حذف یارانه‌ها را قبل از اجرای قانون هدفمند کردن یارانه‌ها از طریق دیگر کسب نموده است.

۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

انتخابات 84 و 88

پس از اولین اعلام شمارش آرا در ساعت 8 (که البته باید ساعت 7 مى بود!) تقریباً 15.7 میلیون رأى از لحظه ى پایان رأى گیرى و شروع شمارش، شمارده شده بود و رأى احمدى نژاد هم 2.54 میلیون گزارش شده بود. رأى هاشمى هم 3.37 میلیون بود. 45 دقیقه بعد خبرهاى جدیدى را سخنگوى شوراى نگهبان (بجاى وزارت کشور!) به اطلاعمان رساند که 21 میلیون رأى شمارش شد! یعنى در عرض 45 دقیقه، 6 میلیون رأی!! نتایج انتخابات هم که کلاً دگرگون شده بود. رأى احمدى نژاد رسیده بود به 4.17 میلیون! در حالى که رأى هاشمى هم 4.45 میلیون شده بود. البته از همه افتضاح تر رأى کروبى بود که از 3.24 میلیون رأى رسیده بود به 3.72 میلیون! که او هم بعداً صدایش در آمد. آراءِ بالطه هم از 3% کل آرا ناگهان به 15% جهش کرده بودند که در این میان معلوم نیست اگر اینهمه آراءِ باطله داشتیم پس آراءِ کاندیداها از کجا آمده؟! اخبار متناقض بعد از ساعت 8:45 هم هرکدام جاى خود را دارد. اما از همه جالب تر آمار ساعت 9 بود (یک ربع بعد) که به نقل از وزارت کشور، آراى شمارش شده هنوز چیزى حدود همان 15.7 میلیون رأى بود! و کروبى نیز هنوز در جایگاه دوم قرار داشت! گویا هنوز خبر اجماع فقها بر سر احمدى نژاد به وزارت کشور گزارش نشده بود. البته از سوى دسته ى احمدى نژاد هم سعى شد مقابله به مثل شود. مثلاً کسى گفته بود که تقلّب در انتخابات به ضرر احمدى نژاد بود!! در این گفته که جاى بحثى نیست، اما همین که فقط 4 پست مهم در دولت نهم (3 وزارت و یکى معاون اول رئیس جمهور!) به همان فرد پیشنهاد شد، خود به تنهایى صلاحیت او را در اموري كه بعهده داشته نشان ميدهد. از این دست آدمها در دولت نهم کم نبودند و در جمهوري اسلامي امري كاملاً عاديست. به هر حال، هدف کشاندن انتخابات به دور دوم بود که هرچند عجولانه ولى انجام شد و در دور دوم هم که هم از جهت رأى دهنده ها و هم از نظر تعداد کاندیداها، راه براى اعلام هر نتیجه ى دلخواه باز بود.
حال شما درنظر بگیرید آن تقلب در زمانى بود که خاتمى رئیس جمهور بود و هرچند خیانتى که به این ملت کرد هیچگاه از خاطره ى مردم فراموش نمى شود، اما لااقل آدم سالم و درستى بود و اهل خیلى از باند بازى ها و سوء استفاده ها و کثافت کارى هایى که در چهار سال احمدي نژاد به حد اعلى دیدیم نبود. اما در انتخابات 88 با آن وضع دولت و آن سردار میلیارى که وزیر کشور شدنش هم با آراء نمایندگان مجلس زیر سؤال بود، با آن سوابق درخشان از کشتار مردم آذربایجان غربى گرفته تا معاملات نفتى غیر قانونى با تاجیکستان و زمین خوارى در شمال تهران و ترانزیت سوخت و دیگه برو الى ماشالله!! قرار بود انتخابات 88 را کنترل کند، مگر فقط خدا ميتوانست به داد انتخابات 88 برسد. البته صحبت هایى هم بود که اصلاً عامل اصلى شهردار شدن احمدى نژاد همین محصولى بوده که از نفوذ باجناق اش، ولایتى، استفاده میکنه تا حکم شبهه دار رفیق دیرینه ى باند زیر آب زنى و سرکوب دوران جنگش، محمود احمدى نژاد رو نهایى کنه. به هر حال شکى نیست که چه وزیر کردن این آدم متقلّب که قبلاً هم مشاور رئیس جمهور بوده، چه وزیر کشور قبلیش، اون ققنوس سوخته ى دولت نهم، على کردان، که دوباره واسه انتخابات 88 بهش پست دادن ، اونم چند ماه قبل از انتخابات، بى دلیل نمیتونست باشه. از يكي دو ماه قبل از انتخابات، صحبتهايي از نامه هاى شک برانگیز وزارت کشور به افراد نامربوط جهت شرکت در امور مربوط به انتخابات بود که همان موقع بد جور بوى تقلب ميداد.
اين زمان وقتي به ياد استعفاي جمعي بسياري از كاركنان وزارت كشور مي افتم و آن يكپارچگي صدا و سيما و قواي كشور در حمايت از احمدي نژاد كه درست چند روز قبل از انتخابات بوجود آمد بيشتر مطمئن ميشم كه اصلاً بي دليل نبود چند ماه قبل از انتخابات با هركس صحبت ميكردم ميگفتم اينبار هم تقلب ميكنن. ولي اون موقع بيشتر ميخواستم ديگران رو قانع كنم رأي ندن و به فكر تغيير رژيم باشن، يكي دو هفته قبل از انتخابات بخاطر ترسي كه از روي كار آمدن دوبارۀ احمدي نژاد پيدا كردم نظرم عوض شد و گفتم شايد اين گره رو بشه با دست باز كرد. ماجرا هم از اين قرار بود كه دروغهايي كه احمدي نژاد در مناظره با كروبي دربارۀ آمار و ارقام دولت نهم گفته بود رو خيلي از دور و بري هام تو همون يك مناظره باور كرده بودن. بازتابي كه از اون مناظره در بينندگانش ديدم آنقدر سنگين و باور نكردني بود كه شب از شدت بهم ريختگى فكرى خوابم نبرد.
اما نماينده شدن ميرحسين موسوي از زاويه هايي درخور توجه بود. چون هرچند هيچ قدرتي نداشت، اما بخاطر اختلاف نظر با خامنه اي در سالهاى بعد از جنگ، فرد قابل بحثي بود، البته با هاله ى غلیظى از ابهام. ابهاماتى که به سکوتش در زمان نخست وزیرى اش در برابر خیلى از سوء استفاده هایى که از تموم شدن جنگ میشد بر میگشت و ابهاماتى که تو حرفها و وعده هاى انتخاباتیش میشد دید. طفره رفتن از پاسخ به سؤالات دانشجویان دانشگاه نوشیروانى بابل، تأکید او بر پیرو خط امام و پایبند به ولایت فقیه بودن که اصلاً مشخص نیست به کدوم ور پیاز مربوط میشه؟! اگر او اصلاح طلب بود و باز هم قرار بود دولت اش مثل اصلاحات قبل، هر نه روز یکبار بحران داشته باشد و ایشان هم هیچ برنامه اى براى راهبرد عملى اصلاحات و درس گرفتن از تجارب تلخ دوره ى اصلاحات قبل نداشته باشد، عملاً خدمتى جز سرکوب بیشتر فعالین سیاسى و احزاب و اندیشه هاى منتقد در این کشور نکرده بود. اگر خود را وابسته به جناح راست و پیرو رهبرى میدانست و مانند احمدى نژاد میخواست دولت عدالت محور راه بیاندازد و هدفش هم فقط رسیدگى به وضع اقتصادى کشور و آوردن پولهاى برباد رفته ى این ملت سر سفره هایشان و افشاى اسامى متهمان اقتصادى است، گوش مردم از این شعارهاى فریبنده پر بود. در واقع شايد با آمدن موسوي كمي اوضاع بهتر ميشد، اما به اعتقاد من بيشتر از الان باعث نا اميدي مردم ميشد و دولتش مثل يك سوپاپ اطمينان عمل ميكرد.
وقتى موسوي نتواند به هیچ کدام از آقا زاده ها بگوید چه غلطي داري ميكني؟، وقتى منشأ واردات و توزيع مواد مخدر مشخص باشد اما نشود جلويش را گرفت چون دمش به بيت رهبري وصل ميشود، و تمام اين پافشاري نظام در داشتن بمب هسته اي و ريختن سرمايه ايران به فلسطين و لبنان و سوريه و عراق و غيره برنامه ي بهم پيوسته اي هست كه مثل يك پازل، هركدام يك تكه از آن هستند، و آزادي بيان و جريان آزاد اطلاعات و روزنامه ها هميشه در مقابل اين نقشه قرار ميگيره، موسوي چگونه ميخواست وضع را بهتر كند؟ شعار آزادي روزنامه ها ساده است اما برقرار كردن امنيت روزنامه نگاران ديگه به اون سادگي نيست. بلایى که گروه هاى فشار و حزب الله و لباس شخصى ها و بسیجى ها و نان به نرخ روز خور هاى حکومت در دوره هاى قبل سر روزنامه نگاران آوردند يادمون نرفته. وقتى تولید داخلى به دلیل واردات خودسرانه ى یک عده سپاهى که هریک به نحوى به بیت رهبرى وصل مى شوند شدیداً در رکود افتاده و وقتى بسیارى از سرمایه داران سرمایه هایشان را به دلیل وضعیت بحرانى کشور ناشى از سیاستهاى نادرست رژیم (و مورد تأیید شدید رهبرى) در قبال آمریکا و اسرائیل و یهود و حرفهاى نامربوط درباره ى گسترش اسلام و غیره، از ایران خارج کردند و بسیارى از کارخانه ها از همان ابتداى دولت نهم تعطیل شدند ولى موسوي هيچ برنامه اي براي حل ريشه اي اين مسائل نداشت (و نميتوانست داشته باشد چون قدرتش را نداشت) عملاً توان ایستادن مقابل مراجع و فقهایى را که سالهاست با نهایت گستاخى، تمام جسم و روح کارگران و زحمت کشانى را که دو شیفت در روز در معادن و کارخانه هاى آنها به بیگارى گرفته مىشوند استثمار مى کنند نداشته و ندارد، با چندتا وزير و مشاور كه احتمالاً تعدادي از اونها و معاونهايشان هم تحميل ميشدند چه كار ميخواست بكند؟
من هنوز هم روي حرف خودم هستم كه آن موج سبز قبل از انتخابات بيشتر براي رئيس جمهور نشدن احمدي نژاد بود تا رئيس جمهور شدن موسوي. اگر هم موسوي پيروز ميشد مثل آب يخي بود كه بريزن روي مبارزه ي تمام كساني كه از ريشه ي اين استبداد مذهبي و دستگاه عوامفريبي جمهوري اسلامي آگاه بودند.
يك نكته ي جالب كه در آن جريان پيش آمد اين بود كه موسوي ميگفت من اصلاح طلب اصولگرا هستم! اينهم واسه شيره ماليدن سر مردم ميتونست توسط سياستگزاران رژيم، خوب بهره برداري بشه، كه البته مورد استقبال چنداني قرار نگرفت. دور دوم انتخابات قبل یك عده به احمدى نژاد رأى میدادند که اصولگراست و دولتش با مجلس هم پیاله میشه اونوقت کشور میشه بهشت، بعد هم دیدیم هرچى اصولمرد تو کشور بود (مثل حداد عادل و پور محمدى و ...) همه با احمدي نژاد شاخ به شاخ شدند و چه فضاحتى که این اصول دوستان بار آوردند. وضعیت اصلاحات هم که خیلى وقت بود معلوم بود. همان داستان غم انگیز خاتمي چند ماه قبل از انتخابات بس که اول میگفت براى آمدن به صحنه ى انتخابات مردّدم و ترجیح شخصى من این است که نیایم. بعد در نهایت خفت و ذلت اومد تو تلویزیون و با یه بغض عجیبى گفت من هیچوقت در آمدنم به عرصه ى انتخابات مردّد نبوده و نیستم!! انقدر دلم براش سوخت گفتم چقدر این آدم بدبخت و زبون شده، پاشم برم یه پولى چیزى بهش بدم با این وضعیت که این داره پیش میره پس فردا کمیته امداد هم راش نمیدن! تو انتخابات 88 هم داشت يه نسخه ي جديد براي ملتمون پيچيده ميشد كه هم اصلاح طلبه هم اصولگرا. آنهم كه ميرفت بعدش اصلاً بعيد نبود يه حزب بسازن، حزب "ناراضيان از حكومت" چندتا نماينده هم حزبشون بفرسته مجلس و حتماً كلي هم رأي بياره. داستاني ميشد دوباره...... اما سير قضايا به همين سادگي هم پيش نميره، كه بگيم موسوي نيومد پس بهتر شد. چرا؟ چون كه...
ببينيد موج سبز و اعتراضات و تظاهرات قبل از انتخابات، در واقع تجلی آشکار تخلیه انرژی مردم بود. وقتي چه فرد و چه جامعه دچار سرخوردگي و يأس و بيكاري و شكافهاي روحي رواني بشه، به مرور در او انرژيهاي ناسالمي كه مي بايست به شكل كار و فعاليت سازنده و با نشاط تخليه ميشد جمع ميشه و بي اراده دنبال راهكاري براي تخليه ي اين انرژي ميگرده. وقتي پس از انتخابات، حكومت با سركوب و تحقير مانع از اين تخليه انرژي مردم ميشه، همين انرژي سرمنشأ بسیاری از جرم و جنایت ها خواهد شد ويا بسياري مشكلات رواني و پناه بردن به افيون و... در شرایط سرکوب و دیکتاتوری در 4 سال احمدي نژاد، وقتی که حقوق اساسي مردم لگد مال ميشد و حكام به دزدی و قتل و دروغگویی می پرداختند، این انرژی جمع شد و بصورت يك عكس العمل قابل انتظار در موج سبز قبل از انتخابات نمايان شد. ما همچون كشورهاي پيشرفته تر فرهنگ آگاه كردن همديگر و نيمه ي ناآگاهتر جامعه و فعاليتهاي حزبي و نشرياتي و صنفي را به آنصورت نداريم، به همين خاطر یک مدت طولانی خفقان، نا امیدی، ترس، غم، فساد، و از سوی جباران نیز ظلم و غارت و خیانت و کشتار و سرکوب، نتيجه اش يك دورۀ تخليه انرژي ميشود و آماده شدن براي استبداد بعدي. شايد دليل اينكه حكومت به مخالفان دولت، قبل از انتخابات اجازه ي روزنامه نويسي و برگزاري تظاهرات و سخنراني داد هم همين بود، اما به نظر من نتيجۀ اين كارش مثل دود در چشم خودش رفت، چون قضاياي بعد از انتخابات را منجر شدو احساس نارضايتي و سرخوردگي به مراتب بيشتر شد.
يك نكته اي كه دوست دارم اشاره كنم، معمولاً حركات استبداد ستيز توده ها كه با احساسات خيلي شديد و خشم و تنفر بيش از حد از رژيم حاكمه به همراه بوده به نتيجه ي درستي نرسيده است. مثلاً همين انقلاب 57 خودمان، حاصل سركوب طولاني مدت ملت بود كه هيچ طور هم نتوانستند جمعش كنند. اما متأسفانه چون توأم با خشم بیش از حد مردم و بیستر برآمده از غلیان احساسات آنها بود (تا نتیجه ی یک فرآیند تصميم گيري) به انحراف کشیده شد و دست ناشایستگان افتاد تا دوباره برای مدت نامعلومی كشورمان در استبداد فرو رود. یا مثلاً وقتی جنگ به پایان رسید، موج شدید سرکوب ها از ناحیه ی حکومت، با قتل عام زندانیان سیاسی از سال 67 شروع شد و تا سالها ادامه یافت. تجلی خشم مردم از این روند، شلوغی هایی بود که در جریان 2 خرداد 76 و یکی دو سال بعد از آن ادامه یافت. اما با سنگ اندازی های جناح خائن نظام (در تعطیل کردن نشریات و دادگاه کرباسچی و قتل های زنجیره ای و...) این موج بالاخره چندی پس از 18 تیر تقریباً ساکت شد و باز نا امیدی و زورگويي انحصار طلبان و غارت اموال مردم، كشور را فرا گرفت. بسیاری نیز از خاتمی روی گرداندند که به این ملت خیانت کرده و با وجود 18 میلیون حامی، در مقابل آنهمه کارشکنی سکوت کرده است. در انتخابات 88 هم ما داشتيم ناجي ديگري پيدا ميكرديم كه براي مدت كوتاهي انرژي خود را تخليه كنيم و بعد هم همه چيز را روي سر او خراب كنيم!
تابحال فكر كرديد در دور دوم انتخابات 84، آن 17 ميليون رأي براي احمدي نژاد از كجا آمد؟ نميگويم رقم درست بوده و تقلب نشده، اما به شخصه بسياري را هم ميديدم كه ميخواهند به احمدي نژاد رأي دهند. چه چیز می تواند دلیل آن 17 میلیون طرفدار (یا شاید هم انتخاب نادرست آن جمعیت کثیر از رأی دهندگان میان احمدی نژاد و هاشمی) باشد؟ برخي از تحليلگران میگویند نتیجه ی شکست اصلاحات بود. اما به نظر من دلیل چیزی نمی تواند باشد جز ناآگاهی. اگر آگاهی مردم بالا باشد، هم تصمیم گیری صحیح را درپی خواهد داشت و هم حساسیت تک تک افراد را نسبت به سرنوشت و آینده ی خودش و کشورش بالا خواهد برد. در کشورهای پیشرفته ببینید مردمشان برای تعطیل شدن یک روزنامه، بازداشت شدن یک فعال ویا تخلف یک سیاستمدار چطور به خیابانها می آیند و تا به خواسته شان پاسخ قانع کننده داده نشود ساکت نمی شوند. اما در کشور ما، مثلاً در همان اوایل دولت احمدی نژاد، به علت حقوق ماهیانه ی پایین کارکنان شرکت واحد در مقابل ساعت کار زیاد آنها، که خیلی از کارکنان زندگی عادی خود را هم نمی توانستند بچرخانند و برای شام شب شان با مشکل مواجه بودند، یک روز اعتصاب سراسری کردند. فقط در همان یک روز همه دیدند که چطور کل شهر تهران و سازمانهای اداری فلج شده بود و ترس حاکمیت را فرا گرفته بود. اما متأسفانه این اعتصاب آنها نه تنها پاسخ منطقی دریافت نکرد، بلکه بسیاری از اعتصاب کنندگان را کتک زدند و خودشان و خانواده هایشان را بازداشت کردند و فعالین آنها تا مدتها در زندان به سر می بردند. آیا اگر حداقل نصف جمعیتی که پيش از انتخابات در حمایت از مهندس موسوی در خیابانها شكل گرفت، آن زمان (و در پی خیلی از فشارها و حق کشی های دیگری که شد) به نشانه ی حمایت از اعتصاب کنندگان و همراهی با آنها و اعتراض به دستمزد کم آنها و بازداشت فعالین شان به خیابانها می آمد، وضع به همین صورت ادامه پیدا میکرد؟
ايراد از كجاست؟ شاید ما هنوز این را درک نکرده ایم که خیر یک نفر در گرو خیر همگان است و خیر همگان در حمایت از حقوق تضییع شده ی تک تک افراد آنهاست. (اين حرف در شعار خيلي ساده است اما عمل كردن به آن ديگر آنقدر هم ساده نيست!). وقتی فساد در جامعه ای وجود داشته باشد، همه گیر می شود و هیچ کس نمی تواند ادعا کند که کاملاً در امان است. منتها اگر مردم ما آگاهی داشته باشند، هنوز آنقدر حساسیت و غیرت دارند که مقابل جباران بایستند و بخاطر آزادی هم میهنشان از او دفاع کنند. دلیلم هم صرفاً مشاهداتم است. زمان انتخابات با بسياري كه صحبت ميكردم، هنوز درست نمی دانستند در این مملکت در چهار سال دولت نهم چه گذشته و چه به سر کشورمان و تک تک ایرانی ها آمده. امروزه طبق آمار فقط 465000 نفر از اینترنت پرسرعت استفاده می کنند و این یعنی فاجعه! هرچند که در اینترنت هم سانسور و فیلتر شدیدی اعمال شده، اما اگر کسی دنبالش باشد راه در روی آن هم وجود دارد، و درضمن خیلی از خبرگزاری هایی که نشریه و روزنامه شان توقیف شده، سایتشان هنوز در اینترنت باز است و فعالیت می کند. اما وقتی منبع اطلاعاتی و خبری اکثریت بخواهد فقط صدا و سیمای رسمی جمهوری اسلامی باشد (یا رسانه های ماهواره که آنها هم خیلی از حوادث مهم داخل کشور را گزارش نمی کنند و بیشتر اطلاعات به نفع خودشان را می گویند) حاصل چیزی جز این نخواهد بود که مردم وقتی هم از دزدی و تباهی می شنوند، صرفاً بگویند این چیز تازه ای نیست و ما هم کاری نمی توانیم بکنیم (در حالی که متأسفانه هر دم از این باغ بری می رسد؛ تازه تر از تازه تری می رسد!). این است که به یکسری از سیاستهای مهندس موسوی شدیداً و عمیقاً اعتقاد داشتم، مانند استقلال تشکل های صنفی، جریان آزاد اطلاعات، حفظ حریم شخصی افراد، گسترش مشارکت احزاب و جریانهای سیاسی، گسترش رسانه های عمومی و خصوصی، نظارت عمومی بر انتخابات، تقدس زدایی از حاکمیت سیاسی و نقد عملکرد حاکمان و حذف سانسور، توسعه روستاها، پرهیز از امنیتی کردن فضای آموزش و پرورش و دانشگاهها و پژوهشگاهها، مشارکت بخش غیر دولتی در آموزش عالی و راه اندازی یک شبکه خصوصی تلویزیونی که وعده داده شده بود از مراحل قانونی پیگیری شود. اگر ميتوانستيم درصدي از اين سياستها را براي مدتي پياده كنيم، دیگر وقتی دوازده روزنامه یکجا بسته می شوند، يا یک عده از دانشجویان دستگير شده، برای همیشه ناپديد می شوند، يا در شهرداری تهران اختلاس می شود، يا وقتی نمایندگان مجلس میگویند وزیر کشور (محصولی) چند پرونده ی فساد مالی دارد و از نمایندگان هم رأی اعتماد نگرفته و دولت هم با سکوت به کار خود ادامه میدهد،يا یک میلیارد دلار از بودجه ی کشور در دولت نهم گم میشود! رئیس جمهور میگوید اشتباه محاسباتی بوده و دیوان محاسبات دوباره میگوید معلوم نیست این مبلغ کجا رفته، يا اين وضع هرساله ي ما كه در اول ماه می عده ی زیادی از روزنامه نگاران و فعالان و در روز زن نیز فعالان حقوق زنان ضرب و شتم و دستگیر می شوند، يا وضع زمان انتخاباتمان كه برای خرید رأی به مردم از طیف های گوناگون رشوه داده میشد و برای تأیید صلاحیت وزیر، به نمایندگان مجلس رشوه میدادند (و ميدهند)، يا تعداد زیادی كه فقط بخاطر نوشتن در اینترنت بدون هیچ دادگاه علنی و حکم مشخصي زندانی و شکنجه می شوند، يا همان سفرهای استانی احمدي نژاد كه فقط در یک سال 6 میلیارد دلار هزینه برميداشت، يا طرح استیضاح وزرايش كه در مجلس به دلايل نامعلومی معلق و معوق میشد، يا لپ كلام وقتی یکی می گوید رئیس نهاد بازرسی بیت رهبری و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و رئیس مجلس سابق (کروبی) و صفایی فراهانی و نزدیکان اینها فساد مالی دارند، یکی دیگر میگوید امامی کاشانی و یزدی و گنجی (سرمایه گزار بانک ملت و...) و واعظ طبسی و غیره مفسد اقتصادی هستند، و دیگران میگویند جنتی و قالیباف و برادر و پسر احمدی نژاد و بسیاری از وزرا و معاون های دولت او فساد اقتصادی دارند و قوه ی قضائیه هم مقابل تمام این حرفها که هرکس ادعا می کند کلی سند و مدرک دارد سکوت می کند (قوه ای که رئیس آن انتسابی است و مردم هیچ نقشی در مدیریت آن ندارند و سرمنشأ تقریباً تمام مفاسد کشور هم از همین دستگاه لعنتی است) دیگر مردم در خانه شان نمی نشینند که تماشاچی غارت کشورشان باشند، بلکه مانند همه کشورهای دیگر از قوه قضائیه و دیگر نهادهای حکومتی جواب میخواهند، يا اگر هم نميشود علني مبارزه كرد، لااقل ميتوانيم همبستگي ميان خودمان را تقويت كنيم. به اعتقاد من هيچيك از اينها در برابر خرد جمعي، مسئله به حساب نمي آيد، منتها شرط آن همبستگي و تقويت آن خرد هست. تنها ناجی ما خودمان هستیم و نه خاتمي نه هيچ كس ديگر برايمان قهرمان و نجات دهنده نخواهد شد، و اگر هم كسي بخواهد ناجى باشد در اين وضعيت نميتواند. اگر روزی برسد که برای دفاع از دولت و منتخبانمان و کم کردن كارشكنى ها و خيانت ها و برای کسانی که به ناحق بازداشت، زندانی و کشته شدند و کسانی که باید محاکمه می شدند اما آزادانه به جور و فساد ادامه میدهند و برای تک تک حقوقمان و حقوق هم میهنانمان بایستیم و تا آخرین نفس مبارزه کنیم، آن روز با اطمينان ميتوان گفت ايران براى هميشه سبز خواهد ماند.

۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

سرنگونى

هدف ما براندازي حكومتي است كه از ابتدا نامشروع بوده و 31 سال به ظلم و غارت و نيرنگ دست برده است. اين كار را از چند راه ميتوان انجام داد. "مشروعيت زدايي"، "فرسايش حكومت و ايجاد شكاف در آن"، "تقويت همبستگي ملي". جنبش سبز ما بايد از نظر جغرافيايي، طبقات اجتماعي و كيفيتي رشد يابد. بايد امكانات ارتباطات و اطلاع رساني جنبش را گسترش دهيم و بر ترس خود از سركوبهاي حكومت فائق آييم.
اساس مبارزه بي خشونت نافرماني است. يعني از كارهايي كه حكومت از ما انتظار انجام دارد خودداري كنيم و دست به كارهايي بزنيم كه ممنوع شده است (تا جايي كه ميتوانيم). بوروكرات ها از انجام دستورات ساده سر باز زنند. دانشجويان از خطوط قرمزي كه برايشان معين شده عبور كنند. نيروهاي انتظامي از سركوب خودداري ورزند و حتي دست به شورش بزنند. نتيجۀ همۀ اينها باهم ميشود سرنگوني رژيم. اعتصابات و تحريمها نيز جزو همين مبارزات است. هرگونه اعتراض، عدم همكاري با دولت و مداخله در حوزه هاي ممنوع نيز همينطور. به هر حال مبارزه است و با انفعال و سازش و پاسيويته كاملاً فرق دارد. بلكه دقيقاً مثل جنگ،رويارويي و مقابله با دشمن است و به استراتژي دقيق و خردمندانه و تاكتيك هاي مؤثر و انتخاب نبردهاي مؤتر و كليدي نياز دارد و از سربازانش شجاعت، انضباط و فداكاري مي طلبد. استدلال و گفتگو و مذاكره همه رفتارهايي "كلامي" هستند اما مبارزه بي خشونت رفتاري "عملي" است. اين مبارزه ميتواند اصلاح طلب يا برانداز باشد كه در حالت دوم وقعي به قانون اساسي نمي نهد. عمل يا منفي است يا مثبت. براي نمونه شعار نويسي يا تظاهرات وسيع دانشجويي قبل از موعد 18 تير و غافلگير كردن حكام يك عمل مثبت است.
شعار "رفراندوم براي تعيين رژيم" بهتر از شعار آزادي است. حكومت هميشه بايد با تهديد "به خشونت كشيده شدن مبارزۀ مردم عليه جيره خواران رژيم" مواجه باشد. بنابراين من در آينده مطالبي هم دربارۀ تاكتيكهاي رزم درون شهري خواهم نوشت تا در صورت لزوم از آن استفاده كنيم. بعنوان نمونه هايي از خلاقيتهاي ايرانيان در مبارزۀ بي خشونت ميتوان اينها را ذكر كرد: روشن كردن چراغ اتوموبيلها و بوق زدن به نشانه همبستگي، شبها مرگ بر ديكتاتور گفتن. استراتژي بين مبارزان ضروري است كه آنهم به وحدت و همبستگي كامل با جريان سريع اطلاعات بستگي دارد و آنهم سازماندهي نياز دارد. رهبران مبارزه بايد عمق كافي را براي مقاومت داشته باشند و امكان جايگزيني رهبري سازمان وجود داشته باشد. به جاي سازمان واحد و علني، هسته هاي مستقلي كه ارتباطشان با يكديگر سطحي و محدود است ولي نقشه عمل مشترك دارند، بهترين امكانات را در اختيار مبارزان قرار مي دهد. به قول حجاريان "خرس را در دشت بايد شكار كرد". يعني به جاي مقابلۀ مستقيم با مزدوران رژيم كه تا دندان مسلح اند، دست به تظاهرات موضعي و همزمان بزنيم و اين نيازمند شبكۀ ارتباطي درون جنبش است. بدنۀ جنبش بايد اطلاعات مبارزه ها و تجربه ها را سريعاً به تمام نقاط كشور برساند و همه را از برنامه ريزي هاي بعدي مطلع كند. ثانياً حفظ اتحاد، روحيه، اعتماد به نفس، اطمينان از پيروزي و پذيرفتن مأموران نادم رژيم كه ميخواهند عليه رژيم دست به كار شوند. ثالثاً جمع آوري اطلاعات و رهبري جنبش كه چه زماني حمله و چه زماني عقب نشيني لازم است. با ابتكار عمل. چهارم زنداني كردن عده اي از اوباش نيروي انتظامي و گروگان گيري لباس شخصي ها.
شعار مرگ بر روسيه بسيار شعار نيكي است و سران آنها را كمي به خود مي آورد كه آنان نيز جانياني خونخوار هستند. يك تضادي بين منافع نظام جمهوري اسلامي با منافع حاكمان آن بوجود آمده كه سقوط آنرا حتمي ميگرداند. توسل به خشونت توسط رژيم اوج ضعف آنرا به نمايش مي گذارد، و اوج قدرت جمهوري اسلامي در دوران خاتمي بود كه اپوزيسيون به كنار كشيده شده بود. امروزه جمهوري اسلامي از هر حربه اي استفاده ميكند تا تفرقه و شكاف ميان مخالفانش بيندازد و آنها را هم در رعب و وحشت نگه دارد. توسط بسيج، انصار حزب الله، لباس شخصي ها، نيروهاي ضد شورش، نيروهاي انتظامي، وزارت اطلاعات. شناخت ساختار هريك از اين مزدوران الزاميست. همچنين بايد تا مي توان از طرفداران رژيم كاست و آنها را به سمت خود دعوت كرد. همچنين فعلاً هرچه از خشونت پرهيز كنيم بهانۀ كمتري به دست نيروهاي سركوبگر ميدهيم.
مبارزان بي خشونت همانند سربازان جنگ نيازمند تمرينهاي مبارزاتي، شركت در درگيري ها و آزمايش شيوه هاي مختلف هستند، و تجربيات بايد انتقال داده شود. مهمترين عامل پيروزي، تداوم و استمرار مبارزه است.
ابتدا بايد خواسته ها و موانع جنبش و ظرفيتهاي نظامي و سياسي و فرهنگي رژيم برآورد شود و در سطح وسيع داخل جنبش اطلاع رساني شود. پس از آن نقطه ضعفهاي نظام هدف گرفته شود بعنوان اهداف اوليه. هدف نهايي ما رسيدن به دموكراسي و حقوق بشر، عدالت، امنيت، رفاه اقتصادي و رفراندوم سياسي آزاد است. اما هدف كوچك به اين آساني تعيين نمي شود و اگر مشخص نباشد يا توافق روي آن نباشد جنبش به ركود كشيده مي شود. اين هدف ميتواند دنبال تقويت يكپارچگي و مقاومت ملي، فرسايش كودتاچيان و فلج سازي حكومت كودتا باشد. براي مثال هدف آزادي زندانيان سياسي هدفي روشن است و ميتواند زمانمند باشد. اين گامها را در نظر داشته باشيد:
1- تحقيق و مطالعه در ظرفيتهاي خود، حريف و تعيين اهداف
2- مذاكره براي متقاعد ساختن رژيم به عقب نشيني در برابر رأي مردم
3- سخنراني ها و جلسات عمومي و نامه هاي سرگشاده
4- تظاهرات موضعي و عمومي
5- اعتصابات محدود از اعتصابات كاري تا غذايي
6- تحريمهاي مالي (در صورت امكان)
7- نافرماني مدني، حركت دسته جمعي در نقض قانون
8- اعتصابات عمومي (متوقف ساختن كامل چرخهاي اقتصادي)
9- ايجاد يك حكومت موازي

۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

مهاجرت

شبى از شبها تاجرزاده اى كه باهوش و ذكاوت بنظر ميآمد بر من وارد شده زبان اعتراض گشوده ميگويد چرا از ايران بيرون آمديد در صورتيكه وطن محتاج است باشخاص آگاه كاركن و شما هم خود را از آنها ميدانيد -نگارنده- من باختيار ترك وطن نگفتم مرا مجبور كردند باين مسافرت. باز اعتراض ميكند در مدت دوسال مشروطيت در ايران چه كرديد؟ چه كارى از شما سر زد كه مورد توجه عقلاى عالم باشد؟ چون ميبينم آتشى در دل دارد شرح حال روزگار گذشته خود را در دوره مشروطيت و موانعى كه در كارها بوده بطور اجمال براى او بيان ميكنم بيچاره متأثر شده در آخر مجلس ميگويد دانستم اگر چند نفر بحقيقت همراه داشتيد از تهران بيرون نميآمديد.
(حيات يحيي؛ جلد سوم فصل سوم)
گاه در گوشه و كنار آمارهايى دربارۀ مهاجرت ايرانيان گفته ميشود كه به راستى خيره كننده است. ميگويند 6 ميليون ايرانى فقط به آمريكا مهاجرت كرده اند. باقى كشورها بماند. سال به سال هم آمار مهاجرت افزايش مى يابد. در فرار مغزها كه رتبۀ نخست را داريم. سرمايه معنوى ما كه هيچ سرمايه مادى جاى آنرا نميگيرد، و كشورهاى غربى در شرايطى مفت صاحب آنها ميشوند كه ميهنمان بيش از هر جاى دنيا به نيروى متخصص و افراد متفكر نياز دارد.
به راستى چرا چنين است؟ هرگاه اين سؤال را از خودم ميپرسم، بى درنگ اين پاسخ به ذهنم خطور ميكند كه خب معلوم است. همه ميگويند بخاطر وضع بد كشور. جمهورى اسلامى هم كه هيچ كارى نمى كند. دولت هم كه هيچ برنامه اى ندارد. ولى اين پاسخى نيست كه بتواند انسان معقول را قانع كند. مهاجرت پديده اى نيست كه آنطور كه حكومت سعى ميكند جا بيندازد تنها مخصوص قشر متوسط و بالا باشد. هزينه اى كه انسانها براى مهاجرت ميپردازند تنها مادى نيست، بلكه بيشتر تلاش و خلاقيت و هوش شان را بكار ميگيرند و تقديم كشورهاى ديگر مى كنند. بسيار كسانى هم كه برنامۀ مشخص براى مهاجرت نداشته باشند، باز رؤياى آنرا در سر مى پرورند، و آنرا بهترين راه حل براى وضعيت فعلى ميدانند. از سوى ديگر اگر هم اين قضيه بيشتر در طبقۀ متوسط مطرح باشد باز اساسى ترين ضربۀ فرهنگى را به بدنۀ اجتماع زده است. چون اين طبقۀ متوسط است كه عامل اصلى پيشرفت فرهنگيست و نقش اساسى را در حكومت مردمسالارى و تعيين سرنوشت ملت ايفا ميكند. طبقۀ مرفه نيز همينطور. سرمايه اى كه اين طبقه مفت از كشور خارج ميكند اگر بنا باشد صرف كار توليدى شود و در گردش اقتصادى بيفتد ميدانيد چقدر موقعيت كارى و رفاه اجتماعى و امكانات پيشرفت صنعتى كشور را فراهم ميكند؟ اين گداپرورى دولت فعلى كه شعارهاى عوامفريبانه ميدهد كه پول نفت را سر سفره هاى مردم مى آوريم (حق خودمان را ميخواهد بجاى مصرف در كار توليدى، مثل نان شب با منت جلويمان بيندازد)، و تبليغات وسيع صدا و سيما كه سعى دارد در ميان مردم حس تنفر از طبقۀ مرفه را جا بيندازد و آنانرا بعنوان عاملان اصلى فقر و ناتوانى اقشار ديگر معرفى كند، جدا از اينكه دزدان اصلى سرمايه هاى ملى و عاملان اصلى فساد و ركود اقتصادى را از اتهام و بازخواست خلاص ميكند و مردم را به جان هم مى اندازد، يكى ازبزرگترين ضربه هاى اقتصادى و فرهنگى را هم به كشور وارد ميكند. چون فرهنگ سرمايه گذارى در كنار مفاهيم آزادى، شايسته سالارى، ... از مهمترين ملاكهاى توسعه يافتگى يك مملكت است. سرمايه گذار همچون متخصصين و نخبگان كشور، منت هم ميگذارد كه سرمايه اش را در گردش اقتصادى مى اندازد و باعث رشد اقتصاد و توليد و صادرات و... ميشود.
به هر حال مهاجرت پديده اى نيست كه منحصر به قشر يا طبقۀ خاصى باشد. همانطور كه گفتم دست كم رؤياى آنرا بسيارى از هم ميهنانمان در سر ميپرورند، و قضيه ايست درخور توجه كه بى شك آيندۀ ايران را تحت تأثير مستقيم خود قرار خواهد داد. بايد از خود پرسيد كه چه اثراتى ميتواند در زندگى فردى مهاجران داشته باشد، و چگونه در آيندۀ ايران تأثير خواهد گذاشت. اين موضوعيست كه ميخواهم كمى به آن بپردازم و هرچند ناقص، تنها نقطه نظر خودم را براى شروع بحثى كه با كمك شما ميتواند پر بار شود بيان كرده باشم. شايد بگوييد موضوع اين وبلاگ بيشتر اخبار است، ولى خب كانال ارتباطى من با جهان مجازى هم هست، و تنها جايى كه ميتوانم براى خودم مخاطبانى داشته باشم.
يكى از مسائلى كه معمولاً باعث محدودتر شدن بحثها و كمى هم تخصصى تر شدن كار وبلاگ نويسى ميشود اينست كه معلوم نيست مخاطب نوشته از چه طيفى است. مثلاً در اينجا اگر ميدانستم شايد ميشد بحث را بازتر و ريزبينانه تر كرد. اينكه مخاطبم يك ميهن پرست است؟ يا فردى كه احساس خاصى نسبت به ميهنش ندارد، يا فردى كه از مردم و كشورش نا اميد شده است. با اين حال فكر ميكنم يكسرى دلايل را بتوان به كسانى كه خوشبختى خود را در كشورهاى ديگر جستجو ميكنند (نه آنان كه ماندنشان در ايران به زندان و شكنجه و اعدام ختم ميشود. صحبتمان دربارۀ آنان نيست) نسبت داد. اگر همين دلايل را بتوانيم درباره اش خوب بحث كنيم دست كم يك گره را گشوده ايم.
اما اين دلايل چيست؟ اهمِّ آنها امنيت و حقوق شهروندى و رفاه و تفريحات بجا و آزادى است كه در كشورهاى ديگر وجود دارد و در ايران وجود ندارد. امكان رشد فردى و احساس شخصيت كه در آنجا وجود دارد و در ايران وجود ندارد. ميگويند " اين مملكت ماندن نداره، نه آسايش دارى نه رفاه دارى نه تفريح دارى نه ميتونى كار مفيدى بكنى نه آزادى دارى...". از همينجاست كه حتى برخى نشاط و اميد و هدفمندى را هم با اين هدف نهايى مهاجرت مى سنجند. افراد مهاجر به كشورهاى ديگر بعنوان افراد موفق، با اراده و عاقل، و افرادى كه اين رؤيا را ندارند يا در جهت آن نمى كوشند بعنوان انسانهاى بى انگيزه يا فاقد ذكاوت كافى شناخته مى شوند. آمار زياد مهاجران ايرانى نسبت به ساير ملل و شواهدى كه در داخل ميبينيم به خوبى حاكى از گستردگى اين طرز فكر است. و از سوى مقابل، هرگونه سخن و برنامه اى براى تغيير شرايط و سهيم شدن در آيندۀ سياسى، فرهنگى و اقتصادى كشور، با كوهى از حرفهاى دلسرد كننده روبرو مى شود. اين حرفها كه سياست بازيه! اين كشور آينده نداره، ...
بايد بگويم پيشرفتهاى اجتماعى غرب را بى ترديد كسى منكر نمى شود و نميتواند بشود. اما بد نيست ارتباط خودمان را با اين پيشرفتها نيز بسنجيم. به راستى آيا توانستند در كنار خودشان، پيشرفته شدن شرق را هم ببينند؟ يا مدام با مداخله و بهره كشى و استعمار و توطئه ما را به عقب مى راندند و تنها پيشرفت علم و صنعت را به رخ مان ميكشيدند؟ از اين تمدن عظيم قرن بيستم جز مظاهر آن چه چيزى عايد ملتهاى ما شد؟ متأسفانه همچنان هم همين رويه ادامه دارد. حالا گيريم اين بحث ها براى كسى مهم نباشد. بگويد من دنبال پيشرفت خودم هستم. هر كسى بايد پى زندگى خودش باشد. اما من يك سؤال ميپرسم: منشأ اين پيشرفتهايى كه چشمان بشر را خيره ميكند چيست و چه بوده؟ چه شد كه امروزه در كنار عصر جديد اروپا، تعدادى از كشورهاى آسياى شرقى مثل ژاپن و تايوان و مالزى و سنگاپور و كشورهاى نقاط ديگرى از جهان همراه شدند؟ و در بعد فردى نگاه كنيد. چگونه است كه انسانهايى با داشتن يك كارگاه كوچك، يا حتى بدون هيچ سرمايه اى، به صاحبان بزرگترين شركتهاى صنعتى تبديل ميشوند؟ مثال عينى براى اين قضيه بسيار زياد است. و اتفاقاً كسانى كه با ارث و ميراث و ثروتهاى بادآورده مرفه ميشوند معمولاً قادر به نگهدارى آن هم نيستند و پس از مدت كمى تمام ثروتشان را از دست ميدهند. داستان چيست؟ آيا ريشۀ تمام پيشرفتهاى بشر چه در بعد فردى و چه اجتماعى چيزى جز خودباورى است؟ اينكه خواستند و توانستند.
اينها داستان نيست. بلكه حقيقت جهان است. در همين ايران كسانى را به شما نشان ميدهم كه از "هيچي" به ثروتهاى بسيار بزرگى از راه حلال رسيده اند، هم مادى و هم معنوى، كه در مخيّله بعضى ها هم شايد نگنجد كه چنين افرادى در ايران زندگى ميكنند. اينها استثناء نيستند. اگر استثناء بود يكى دو تا بود. اين حقيقتى است كه درك آن بين انسانها ايجاد تفاوت ميكند. مهاجرت هم جدا از اينكه يك تصميم مهم در زندگى افرادى باشد، ريشه در يك طرز فكر و ديدگاه دارد. ديدگاهى كه راز خوشبختى يا ناكامى انسان را شرايط پيرامون ميداند. عامل شادى و غم انسانها، موفقيت و شكست آنها، و در نهايت تعيين كنندۀ سعادت آنان شرايطى است كه ميتوانند از آن استفاده كنند. نقطۀ مقابل اين طرز فكر، عوامل اصلى نيكفرجامى و بدبختى انسانها را در خودشان ميبيند. بسيار كسانى را شنيده ام در ايران خواستند صنعت بزرگى را راه بيندازند و امروز از بزرگترين توليدكنندگان هستند. و جالب اينكه افت و خيزهاى سياسى هم غالباً تأثير چندانى در چرخۀ اقتصاديشان نميگذارد. تنها يك كار را تعطيل ميكنند و كار ديگرى را آغاز ميكنند.
حال اينكه هركس چه ديدگاهى دارد و از كدام منظر جهان را مينگرد منحصراً به خودش مربوط است و فراتر از حرف و حديث من يا ديگرانست. من هم اگر اينجا مينويسم تنها نظرم را ميگويم نه بيشتر. اما اگر ذره اى در اين داستان پيشرفت و موفقيت شك داشتم آنرا نمى نوشتم. حتى آرامش و رفاه نسبى هم چيزى نيست كه جز از درون خود آنرا طلب كرد. ميگوييد اينها بحثهاى محض انسان شناسى و خودشناسيست و ربطى به واقعيتهاى اجتماعى ندارد، ولى دقيقاً اينرا بايد بگويم كه هيچ ملتى به برترى نميرسد مگر خود را كاملاً باور داشته باشد و از امكانات درونى خود به نحو عالى استفاده كند. اگر ما 8 سال در مقابل رژيم بعثى عراق جنگيديم و با وجود تمام تحريمهاى وسيع غرب و كمكهايى كه به عراق ميشد و جنايتهاى آخوندها و پاسدارها در داخل، سربازان و فرماندهانمان جانانه از ميهن دفاع كردند و حماسه اى بى نظير در تاريخ كشور و در سطح جهانى آفريديم، چون خود را باور داشتيم و به خود تكيه كرديم. درك اين واقعيتهاست كه سرنوشت فردى و اجتماعى انسانها را رقم ميزند، نه هيچ چيز ديگرى. وقتى كسى به تمام داشته ها و موقعيتهاى خود پشت ميكند و رفاه و آزادى را در زير سايه كسانى جستجو ميكند كه سالها و قرنها براى آن مبارزه كرده اند و اكنون تنها بخاطر التزام به حقوق بشر از مهاجران نگهدارى ميكنند و به آنها پناهندگى و حق شهروندى ميدهند، به قيوميت ديگران سر سپرده و همچون كسى كه خانۀ شخصى خود را رها كرده، در محل ديگرى پول ميدهد و مستجرى زندگى ميكند. با اين تفاوت كه وطن نه تنها خانۀ ماست، كه منشأ هويت و فرهنگ و رشد ما نيز هست. اگر در برخى از كشورها ديد خوبى نسبت به مهاجران نيست بايد به آنها حق داد. اگر امروز جنتى معترضان به نتيجه انتخابات را مفسد فى الارض ميخواند و خامنه اى در نماز جمعه علناً دستور قتل هم ميهنانمان را ميدهد و دست به آن جنايتهاى فجيعى ميزنند كه به راستى در تاريخ 1400 سالۀ ما بى سابقه است، بايد بدانيم كه مردم اروپا نيز پيش از اينكه جرقۀ انقلاب فرانسه بخورد، و در جريان آن، چه بهاى گزافى براى آزادى شان پرداختند (و از سوى ديگر ما نيز چه بهاى گزافى براى پيشرفت بيشتر آنها پرداختيم كه كشورمان به بازار مصرف توليدات آنها تبديل شود و منابع ما را غارت كنند و برايمان طرح حمايتهاى پشت پرده از خمينى و حكومت ارتجاعى آخوندها را بچينند). به هر حال مطالعۀ جنايات مسيحيان در قرون وسطا بخوبى نشان ميدهد كه نعمت آزادى بدست آوردنيست و با پيشرفت و تعالى انسان در ارتباط مستقيم است. ديكتاتورى مذهبى در اروپا باعث شد مردم آن كشورها به خود آيند و بساط جهل و خرافه پراكنى و زورگويى كشيشان كاتوليك را به كل از كشورشان جمع كنند و به آنها حق دخالت در زندگى شخصى مردم را ندهند. ولى اينك كه مردم خاورميانه پس از سالها مبارزه خواستار جمع شدن اين دستگاه نيرنگ و زورگويى از كشورشان هستند، دولتهاى غربى با سياستهاى مختلف سعى ميكنند همه كارتهاى بازى به سود خودشان برگردد و در زير نام فريبندۀ ليبراليسم و آزاديخواهى وارداتى به كشورهاى ما، در عراق و افغانستان از يك ديكتاتورى مذهبى به موازات حكومت رسمى كشور دفاع ميكنند و براى ايران هم همين سياست فريبنده را تحت عنوان هويت مذهبى و ايدئولوژيك (هويتى كه هيچيك از كشورهاى آزاد جهان حاضر به قبول آن نيستند) در رسانه هايشان تبليغ ميكنند، تا دوباره يكسرى آخوند مفتخور و رياكار فتوا بدهند و جهل و واپسگرايى فرهنگى را در اين منطقه گسترش دهند و همچون پيش از انقلاب 57 نيرو جمع كنند و هيچكس هم جرأت بازخواست و محاكمۀ آنها را نداشته باشد.
فرار مغزها و مهاجرت كسانى كه تقريباً قريب به اتفاق مخالف اين رژيم و ارزشهاى دروغين اش هستند واقعۀ ناگواريست كه به پايدارى جهل و به دنبال آن بقاى ديكتاتورى در كشور ما كمك شايانى ميكند. چون تحصيل كرده ها قشر پيشروى مردم هستند. وقتى آنها قرار باشد بيشترشان جذب كشورهاى اروپايى بشوند نتيجه اش همين ميشود كه افراد نالايق پستهاى بالا را اشغال كنند يا در درون جامعه به مردم خط دهند و هدايت آنها را بعهده بگيرند و در نتيجه سياست هم هيچگاه بهتر از اين نخواهد شد. نتيجه اش همين ميشود كه مدام تاريخ تكرار شود و مدام از يك چاله در بياييم و به يك چالۀ ديگر بيفتيم. وگرنه كشورهاى اروپايى به اندازۀ كافى و حتى بسيار بيشتر از نيازشان و در مقايسه با شرق، دانشمند و محقّق و افراد نخبه و تحصيل كرده دارند. جايى كه به وجود اين افراد نيازست كشورهاى در حال توسعه و بخصوص ايران است كه امروزه از موقعيت ويژه اى برخوردار است. فراموش نميكنم حرف خمينى شياد را كه وقتى در جريان انقلاب فرهنگى به او از فرار مغزها گفتند، گفت: "اين مغزها بگذاريد فرار كنند. بهتر كه فرار مى كنند. غصه نخوريد براى اين ها، براى اين ها كه كشته شده اند. غصه نخوريد آنقدرها... اين ها بايد هم فرار كنند، بايد هم بروند. اين مغزهاى فرّار بگذاريد فرار كنند. اگر شما هم مى دانيد كه در اينجا جايتان نيست، شما هم فرار كنيد. راه باز است". اما ميدانيد آنها كه ماندند و با وجود دشوارى ها، دانشگاههايمان را از نعمت دانش و نگرش خود محروم نكردند، چقدر به ما خدمت كردند و چقدر حق به گردن ما و تمام كسانى كه در اين مدت از آگاهى و دانش برخوردار شدند دارند؟ علم و تكنولوژى و هوش، "كالا" نيست كه فردى آنرا بردارد و با مزايايى كه در كشورهاى ديگر هست معاوضه كند. هرچه دارد از علم و هنر و مهارت و نيروى جسمى، همه را تقديم كند و در ازايش امنيت و آسايش و رفاه بگيرد. اين موهبتهاى خدادادى بخشى از خود انسانها، و همه شان در خدمت آن فرد و آرمانهاى او هستند. اگر امروز هوش و استعداد انسانها مانند كالا معاوضه ميشود دليلش بحران عميق ارزشى است، كه ما دانش و هوش داريم ولى هيچ آرمان و ايدئولوژى منسجمى نداريم كه بتوانيم تشخيص دهيم آنرا در كجا و به چه نحو بايد به كار گيريم. همانطور كه گفتم مردم اروپا نيازى دانش و تخصص ما ندارند. آنها همه چيز دارند، از كارگر و كارمند گرفته تا محقق و دانشمند، و فرزندانشان را نيز براى آينده كشورشان به خوبى تربيت مى كنند. اما متأسفانه بسيارى از هم ميهنان ما كه بيشترشان هم از افراد تحصيل كرده و آگاه جامعه هستند حاضرند هر خدمت مادى و معنوى به جوامع ديگر بكنند كه فقط در آنجا بعنوان مهاجر يا پناهنده پذيرفته شوند و تا آخر عمر در حاشيه زندگى كنند. از همه چيز خود دست بكشند و تمام خواستها و آرزوها و فرهنگشان را به فراموشى بسپارند و خانۀ ويران شده و تمام حقوق اساسى پايمال شده شان را رها كنند تا مگر بتوانند مانند يك شهروند اروپايى باشند و در آنجا حق آزادى و انتخاب داشته باشند. آيا اين افسوس ندارد كه ما اينگونه به دست ديگران نگاه كنيم و از تمام حقوق خود غافل باشيم و خوشبختى را در زير قيوميت ديگران جستجو كنيم؟
شايد بگوييد دانش اندوزى يا كمك به رشد صنايع، خدمت به بشريت است و فرقى ندارد كجا باشد. اى كاش چنين بود. ولى وقتى ميبينم چگونه اينهمه استعداد و انگيزه و علاقه و خلاقيت نوجوانانمان هرز ميرود تنها به اين خاطر كه هيچ پرورش دهنده اى ندارند و هيچ زمينه اى براى رشد و ظهور وجود ندارد، آنوقت توجهم جلب ميشود كه ماندن يك استاد دانشگاه، يك سرمايه گذار، يك صنعتگر و يك كارآفرين چقدر بيشتر به سود جامعۀ بشريست تا يك محققى كه در فلان دانشگاه اروپا مقالۀ علمى مى نويسد و همه هم از او استقبال مى كنند و حمايت همه جانبه ميشود. آنوقت متوجه تعهد به بشريت و بزرگ منشى دانشمندان و اساتيد و متخصصان كشورمان ميشوم كه با وجود اينهمه موانع و سنگ اندازى هاى حكومت دانش ستيز جمهورى اسلامى، در پرورش نسلى مى كوشند كه قابليتهاى بالقوۀ عظيمى دارد و پيشرفت و تعالى اولين حق مسلّم اوست.
در اين رابطه، داستان اصلاحات در ايران كه با ورود محمد خاتمى به عرصۀ سياست شكل گرفت بسيار شنيدنيست. همانطور كه امروزه رژيم در رسانه هاى خود سعى دارد جا بيندازد كه اصلاحات يك جريان شكست خورده است و جايى در سياست نظام ندارد، بسيارى از مردم نيز نه اكنون، كه همان اوايل دولت خاتمى به اين واقعيت پى بردند كه اين رژيم اصلاح پذير نيست و ديوارى كه خشت اول آن كج گذاشته شده روز به روز كج تر و خرابتر ميشود. اما كمتر كسى است كه دقت كند ما قبل از 2 خرداد 76 در چه وضعى بوديم و پس از دولت خاتمى به كجا رسيديم. هرچند خاتمى هيچگاه نخواست يا نتوانست مشروعيت اقتدارگرايانى را كه توسط هيچكس نه تعيين شده بودند و نه بازخواستى براى خودكامگى و زياده خواهى شان وجود داشت زير سؤال ببرد، اما آيا ميتوان جريان تحول خواهى را كه از آن مسير و 8 سال اصلاحات استفاده كرد و يك تغيير بنيادى را نهادينه كرد ناديده گرفت؟ دولت خاتمى زمانى روى كار آمد كه به دليل بمب گذارى هايى كه در عربستان شده بود و بى كفايتى سران كشور، از لحاظ نظامى در وضعيت آماده باش كامل قرار داشتيم. مرتب تهديد به حمله نظامى ميشديم و سفراى بسيارى از كشورها ايران را ترك كرده بودند. پشتوانۀ مردمى دولت باعث شد بتواند در عرصه بين المللى تنش زدايى كند و با گفتگو و تعامل، حيثيت و عزت ملت ايران را بازگرداند، بطورى كه از دوم خرداد 76 تا اواسط تير 84 هيچ تهديد خارجى مستقيم نظامى متوجه منافع ملت ايران -كه تماميت ارضى ما را در معرض خطر قرار دهد- نشد. روابط سياسى اقتصادى ايران با ديگر ملل، از 120 كشور به 170 كشور رسيد و توانستيم در كليه بازارها مشاركت داشته باشيم. در زمانى كه روحيه جنگ و تنش در جهان افزايش يافته بود و صلح طلبان راه را براى تحقق آرمان ها دشوار ميديدند، پيشنهاد گفتگوى تمدنها گرچه در داخل مورد بى مهرى قرار گرفت، اما در خارج اعتبار و حيثيت فراوانى براى ملت ما ايجاد كرد و نامگذارى سال گفتگوى تمدنها، تبديل به نقطه اتكايى براى دوستى بين ملتها و فعاليت نهادهاى بين المللى حقوق بشر شد.
در بعد اقتصادى، سال 79 تا 82 بيشترين شكوفايى اقتصادى را در طول حكومت اسلامى داشتيم و در سال 82 به بالاترين رشد اقتصادى در خاورميانه به لحاظ كنترل تورم, نرخ سرمايه‌‏گذاري, خصوصي‌‏سازى و كاهش ضريب ريسك رسيديم و روند رو به صعودى داشتيم و ارج نهادن به حقوق شهروندى نيز تأثير مهمى در اين زمينه داشت. وقتى ديده شد قانون سرمايه گذارى خارجى پاسخگوى نيازهاى كشور براى ارتباط با سرمايه گذاران خارجى نيست، اين قانون اصلاح شد و قانون جديدى به تصويب رسيد. قانون مبارزه با پولشويى يكى از مهمترين اقدامات در جهت مبارزه با فساد بود. اينكه افراد موظف به توضيح دربارۀ منبع پولشان باشند. در سال 77 بهره بردارى از منطقۀ گازى عسلويه و پارس جنوبى كه 14 تا 18 درصد گاز دنيا در آن قرار داشت على رغم دشوارى هايى كه وجود داشت آغاز شد و در نتيجۀ آن، تعداد كسانى كه از گاز شهرى بهره مند ميشدند از 19 ميليون به 39 ميليون نفر رسيد و پارس جنوبى در 20 فاز طراحى شد و با ایجاد تاسیسات لازمه برای فرآوری محصولات، بيش از 70 درصد صادرات غير نفتى ايران در سال 84 به همين ناحيه مربوط ميشد، بطوريكه اگر آن روند ادامه مى يافت اكنون ما دو برابر درآمد نفت را از همين ناحيه ميتوانستيم داشته باشيم. گرايش به خصوصى سازى و كاهش تصدى دولت در فعاليت هاى اقتصادى، يكسان سازى نرخ ارز، تشكيل صندوق ذخيره ارزى براى اجتناب از اثر نوسانات درآمد نفت بر اقتصاد، شروع فعاليت بخش خصوصى در بانكدارى و بيمه، آغاز فعاليت بورس هاى كشاورزى و فلزات و صنايع و بازار بورس استان ها، رشد بخش كشاورزى و رسیدن به خود کفایی گندم که برای اولین بار کشور را از واردات گندم در سال 83 بی نیاز كرد، تخفيف و كاهش نرخ واقعى ماليات ها، اجرای فاز یک فرودگاه بین المللی امام خمینی، احداث راه آهن 1000 کیلومتری بافق – مشهد، سد مخزنی عظیم کارون 3، تاسیسات نطنز و اصفهان، سرمايه گذارى گسترده انجام شده بر روى افزايش توليد برخى كالاها مثل سيمان، فولاد، فرآورده هاى نفتى و پتروشيمى و خودرو و توسعه، و بهبود مناسبات اقتصادى كشورمان با ساير كشورها از مهمترين اقدامات اقتصادى بود.
اما در بعد فرهنگى تحولى كه صورت گرفت آنقدر عميق و اثرگذار بود كه برخى از آن با عنوان يك انقلاب فرهنگى ديگر (در مقابل انقلاب فرهنگى ويرانگرى كه توسط خمينى و مذهبى هاى تندرو با زور و ارعاب و جنايت پياده شد) ياد ميكنند. مفاهيمى مانند جامعه مدنى، دموكراسى، مردمسالارى، آزادى و قانون، باز تعريف و براى اولين بار در سطح كلان جامعه مورد توجه قرار گرفت. اين از پايه هاى اصلى يك جامعۀ دموكراتيك است. در همان ابتدا (سال 77) انتخابات سراسرى شوراهاى شهر و روستا براى اولين بار انجام شد. در طول دوران اصلاحات نهادهاى مدنى بسيارى براى دفاع از حقوق شهروندان، تشكيل و تقويت شدند و قواى انحصارطلب و نهادهاى انتصابى حاكميت مجبور به تغيير رفتار و تمكين به خواست مردم شدند. بسيارى از جنايات وزارت اطلاعات افشا شد و اين وزارت خانه در اواخر 8 سال تقريباً به نهادى پاسخگو و مسئول تبديل شده بود. وزارت كشور مدافع انتخابات آزاد و پاسدار رأى مردم بود و نتيجۀ آن براى نمونه روى كار آمدن مجلس ششم بود. جهتگيريهاى كلان وزارت علوم در جهت دفاع از حقوق دانشجويان و اساتيد بود. در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، کتابهايی که ‏در دورۀ وزارت مصطفی ميرسليم اجازه چاپ مجدد نداشتند بدون هيچ مشكل خاصى به چاپ رسيدند و در مقابل حرف ميرسليم كه ميگفت به مؤلفان و نويسندگان و ناشران اعتماد ندارد، عطاء الله مهاجرانی گفت که کتابهايی که برای بار اول از ارشاد مجوز چاپ دريافت کردند، ‌ديگر نيازی به ‏مراجعۀ دوباره برای دريافت مجوز ندارند. بخش مهمى از كتابها را موضوعات سياسی، اجتماعی و تاريخی دربر گرفت و موضوعاتی چون رابطه ‏دين و مدرنيته، تاريخ انقلاب، جنگ، روشنفکری دينی، رابطۀ دين و دولت، و نيز پژوهشهای جدی در تاريخ اسلام و تاريخ معاصر ايران به موضوعات مورد علاقه مردم و قشر کتابخوان تبديل شد. كتاب عاليجناب سرخپوش كه در تنها 6 ماه 27 بار تجديد چاپ شد، و عاليجنابان خاكسترى، شوكران اصلاح، نقدى براى تمام فصول، تلقى فاشيستى از دين و حكومت، تاريك خانه اشباح و بسيار كتابهاى ديگر چند نمونه هستند. روزنامه هايى پا به عرصۀ مطبوعات گذاشتند كه حرفهاى ناگفتۀ بسيارى را مطرح ميكردند و باعث روشنگرى بى سابقه اى شدند و با وجود فشارهاى بسيار جناح راست و بستن روزنامه ها، باز روزنامۀ جديدى بيرون مى آمد. روزنامه هايى مانند سلام، دوم خرداد، جامعه، شرق، صبح امروز،... همايشها و سخنرانى هايى در موضوعات سياسى و اجتماعى برگزار شد كه در طول جمهورى اسلامى براى اولين بار در فضايى عمومى و امن برگزار ميشد و سخنرانانى مانند جلائى پور، سحابى، شمس الواعظين، حجاريان و... بحثهايى را مطرح كردند كه در انديشه ها تحولى اساسى ايجاد كرد. شروع دورۀ اصلاحات، موسيقى را از يك حالت برزخى و بلاتكليفى درآورد و در ثبات قرار داد. سازمانهای فرهنگی و هنری ‏غيردولتی و تشکلهای صنفی بسيارى تشكيل شدند. طبق آمار سال 1381 وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بيش از ۴۳% تشکلهای صنفی بعد از ورود خاتمی برپا شده اند. همچنين تخمين زده می شود که بيش از ۷۰% ‏NGO‏ ها در همان دوران تأسيس شده اند.‏ فیلم هایی که پیش از اصلاحات ساخته شده بود و اجازۀ اکران نداشتند به روی پرده رفتند، و فيلمهاى بسيارى نيز در موضوعات سياسى و اجتماعى ساخته شدند. در زمينۀ مشاركت اجتماعى زنان، در سال ۷۶ فقط ۶۷ سازمان غير دولتی زنان در ايران وجود داشت که اين رقم در دوران خاتمی به ۴۸۰ سازمان ‏رسيد. يعنی فعاليت های سياسی و اجتماعی زنان در اين بخش رشدی شگفت آور معادل 616 درصد داشته است. ‏نرخ رشد تعداد زنان ناشر در سال های ۷۶ تا ۷۹ بيش از ۵۶ درصد و نرخ رشد تعداد زنان نويسنده بيش از ۳۰۰ ‏درصد بوده است.‏ اصلاح قوانين مربوط به سن ازدواج، تعيين مصاديق عسر و حرج و حضانت فرزند (که اولويت را تا هفت سالگی به ‏مادر داد) از مهم ترين فعاليت های حقوقی دولت خاتمی است. قانون ديگری که در زمان اصلاحات به تصويب رسيد "لغو ممنوعيت اعزام دانشجويان دختر به خارج از کشور" ‏بود که با بحث و جدل بسيار همراه شد.
اكنون بايد پرسيد كسانى كه از ابتدا بجاى همراهى با موج تحول خواهى مردم و ارائۀ پيشنهاد براى جبران كاستى ها، بر طبل نااميدى و بى كفايت خواندن دولت ميزدند چه راهكار بهترى داشتند؟ همانطور كه مصطفى تاج زاده در جايى گفته بود، "اينكه با انفعال، تعلل و سكوت، انتظار داشته باشيم خود به خود اتفاقى در جامعه بيفتد، و به گفته اى حكومت يكدست شود تا تكليف همه مشخص شود، تنها باعث بسته تر شدن فضاى سياسى و سوق دادن جامعه به سمت تك صدايى ميشود. بايد ببينيم كه در سياست هر كشورى، آيا الگوى توزيع قدرت مي‌‏تواند موجب امنيت, عزت و سربلندى شود يا يكدستى قدرت. عملاً در حاكميت يكدست به لحاظ اقتصادى شاهد افزايش فساد اقتصادى، به لحاظ فرهنگى شاهد تحجر و سطحي‌‏نگرى و به لحاظ خارجى هم شاهد ماجراجويى هستيم." اما دريغ كه انديشۀ "يا همه يا هيچ" نميگذارد حقيقت خود را آنطور كه هست به نمايش بگذارد. در مدرن ترين كشورها هم كه نگاه كنيد وجود احزاب مخالف در نهايت باعث پيشرفت كشور ميشود. زمانى هم كه يك حزب فاشيست و ارتجاعى در رأس امور است، نيروى مخالف قدرتمندى لازم است تا آنرا از صحنۀ تصميمات حذف كند. جنبش دوم خرداد مهمترين اقدام براى پرورش چنين نيرويى بود، در زمانى كه پس از 8 سال جنايات و نخبه كشى هاى هاشمى رفسنجانى هيچ نقطۀ اميد قابل اتكايى برايمان باقى نمانده بود. آن نيروى مخالف، خود را در جنبش سبز به ظهور عينى رساند. اين روزها بيش از هر زمان ديگر به اتحاد مخالفان رژيم براى رهايى ميهن از چنگال آخوندها و پاسدارها و خائنين نياز داريم. اتحادى كه بدون آن انتظار تغيير اساسى را نميتوان داشت. كمال جنبش سبز در سركوب آشغالهاييست كه سى و يك سال تمام فقط هارت و پورت كردند و ميهن را به اين وضع اسفبار دچار ساختند. اما از اين سو ميبينيم هيچ اتحادى ميانمان نيست، تنها ناله و شيون كردن رسم شده. در اين شرايط كه خونها در راه آزادى ايرانمان ميرود، به سادگى افرادى كه بيشترين نقش را در آگاهى هم ميهنانشان ميتوانند داشته باشند كشور را ترك كرده، به يكى از كشورهاى ديگر ميروند. حكومت بيشترين تمايل را به خروج نيروهاى آگاه از كشور دارد. پيرو دين آزادى بخش اسلام، اسلام عزيز! كه هركه را از دين خارج شود، ولو به اختيار خودش هم مسلمان نشده باشد، واجب القتل ميداند. زيرا كشتن آگاهى بهترين راه پايدارى جهل است. اگر نشد كشت، بهترين راه فرارى دادن آن است. قريب به اتفاق كسانى كه مهاجرت ميكنند بسيار بهتر از ديگران واقف به شرايط ناگوار ميهن هستند، و بسيار بيشتر هم در اصلاح اين شرايط و تقويت زيرساختها توانايى دارند.
آنان كه در برابر تمام دستاوردهاى دوران اصلاحات، وضع ايران را با زمان شاه مقايسه ميكنند اساساً دقت نميكنند كه در زمان شاه هم هرچند آخوندها در پستهاى بالاى سياسى نبودند، اما هيچكس نه از شاه ميتوانست انتقاد كند، هم اينكه سياست فرهنگى رژيم پهلوى به شدت فاسد بود و در واقع اتحاد شومى همواره بين دربار و قم وجود داشت بطوريكه تا آخرين ماهها همچنان شاه به اين اتحاد دل بسته بود. يقين بدانيد اگر آخوندها در سطح عمومى جامعه، ديكتاتورى نيرومندى نداشتند و نيروهاى حزب اللهى و انقلابى پرورش نداده بودند هيچگاه نميتوانستند به آن سادگى قدرت را به دست بگيرند و برايمان "دولت تعيين كنند". همين اين ديكتاتورى بود كه هميشه ديكتاتورى شاه را تأييد ميكرد و شاه هم به اين دليل به اينها مشروعيت ميداد. طرفداران پادشاه كه ادعاى سالم بودن دربار را دارند بايد دست كم با خود بينديشند كه چرا اين نيرو مدام تقويت ميشد و از دبستان گرفته تا دانشگاه، و در مساجد و حسينيه ها و حوزه ها و امامزاده ها تعليمات ناصحيح خود را به خورد ذهن پدران من و شما ميداد و هميشه نقد و ايستادگى در برابر آن با منع قانونى و مجازات مواجه ميشد؟ به نظر مى آيد انقلاب اسلامى ما را با واقعيتى روبرو كرد كه شايد هيچگاه بطور اساسى در تاريخ معاصر ايران به آن نينديشيده بوديم. با اين حال اين انقلاب را هرگونه كه بسنجيد، باز نميتوان دست روى دست گذاشت و شاهد سياهى فرهنگى و غارتهاى ملايان و جناياتشان بود. ديگر زمانش رسيده. به ژاپن و آلمان پس از جنگ جهانى دوم بنگريد. نمونه هاى عكسش هم هست. تا پتانسيل عميقى در افراد يك جامعه نباشد وضع بهتر نخواهد شد. بى ترديد ناله كردن، نمود همراهى با همان سياهى حاكم بر اوضاع است. دوستى در بخش نظرات در جايى به درستى نوشته بود "داخل ایران یك قشر آدم وجود داره که همیشه از همه چیز انتقاد میکنند و با این کار سعی دارند خودشان را روشنفکرتر از بقیه نشان دهند و البته که اهل عمل هم نیستند ومطمئن هستم که خودشان در هیج یک از حرکات جنبش شرکت نکردند و همیشه موقع عمل بیرون گود میشینن و میگن لنگش کن."
البته به جنبش دوم خرداد هم انتقاداتى اساسى وارد است. مهمترينشان اين است كه چرا آقاى خاتمى با پشتوانۀ قاطع مردم، وقتى در امور داخلى دولت دخالت ميشد و وزرا و معاونها را به ايشان تحميل ميكردند و وقتى آن جنايات 18 تير و قتلهاى زنجيره اى و زندانى و شكنجه كردن حاميان دولت و بستن روزنامه ها و موج تخريب صدا و سيما عليه دولت و قضيه كنفرانس برلين و بسيار قضاياى ديگر پيش مى آمد ايشان سكوت كرد و حمايت اكثريت قاطع رأى دهندگان را ناديده گرفت؟ و هيچ تغييرى در سياستهاى دولت ديده نشد؟ حتى در بسيارى موارد عقبگرد هم داشتيم. آيا ولايت فقيه نميتوانست در آن 8 سال با يك بحران مشروعيت جدى مواجه شود؟ اينها پرسشهايى است كه از همان سالهاى نخستين نيز كمابيش مطرح بود. اين پرسش هم بايد مطرح شود كه اگر خاتمى آنطور كه منتقدان دولت ميگفتند استعفا ميداد، آيا مردم ميتوانستند حكومت را از دست على خامنه اى و جنايتكاران ديگر خارج كنند، يا تنها خاتمى دو سال رئيس جمهور شده بود و با استعفاى وى هم يكى مثل احمدى نژاد روى كار مى آمد و در كوتاه مدت از كسى كارى ساخته نبود. از سوى ديگر بايد بين اصلاحات كه با پايبندى به قانون اساسى است و ريفرم كه خواستار تغييرات بنيادى در شيوۀ حكومت است تفاوت گذاشت. امروزه بسيارى از مردم به خوبى ميدانند كه اگر ولايت وقيح در كشور هر غلطى ميخواهد ميكند دليلش اختيارات نامحدودى است كه قانون اساسى به او اعطا كرده. و بى قانونى و ريشۀ فساد در كشور دليلش قوۀ قضائيه ايست كه انتصابى همان مقام عظما هست. دُم اين دستگاه حكومتى نيز به دستگاه مذهبى آخوندها بسته است كه سالهاست انواع فريبكاريها و دزديها و جنايتها را در كشور ما با عزت و احترام انجام ميدهند و هيچگاه هم "نيروى منسجم و متحدى" براى مبارزه و بازخواست آنها به پا نخاسته.
امروزه اين نيرو در حال شكل گيرى و انسجام است و نيازمند هرگونه همكارى براى قدرت گرفتن. از دل اصلاحات و بخصوص تغييرات فرهنگى پس از دوم خرداد، نسلى پرورش يافت و جنبشى شكل گرفت كه به هيچ وجه حاضر به تحمل زورگويى هاى لباس شخصى ها و بسيجى ها نيست. تفاوت بنيادين جنبش سبز با دوم خرداد ماهيت سكولار و انقلابى بودن آن است، و اين نتيجۀ چيزى نيست جز رشد فكرى ما كه در سايۀ آزادى بيان در زمان خاتمى حاصل شد. مزيت بزرگ ديگر جنبش، نداشتن رهبرى مشخص است (بيشتر جنبشهايى كه به پيروزى رسيده اند فاقد رهبر بوده اند، و وجود رهبر با وجود مزايايى كه دارد خطرناك هم ميتواند باشد. ما به خوبى نتيجۀ نداشتن آگاهى و جايگزين كردن نظر شخصى رهبر به جاى خرد جمعى مردم را در رهبرى خمينى به ياد داريم). آقاى موسوى نيز بارها اعلام كرده من رهبر جنبش سبز نيستم، هركس خواهان اجراى قانون باشد در جنبش سبز است، تكثر گرايى خصلت جنبش سبز است، قانون وحى ملزم نيست، و از اين دست گفته ها كه به خوبى حقيقت را نشان ميدهد. و دربارۀ خود ايشان هم به نظر من، هم ايشان و هم آقاى كروبى شجاعت و مقاومت بى نظيرى از خود نشان دادند. وقتى آنها هر روز تهديد ميشوند و خواهر زادۀ موسوى را ميكشند و پسر كروبى را شكنجه و به خانه شان پيش از روز قدس و بارها قبل از آن حمله ميكنند و تمام آخوندها پشت خامنه اى جبهه گرفته اند نميتوان انتظار به چالش كشيدن شخص خامنه اى و اصل ولايت فقيه را در اين موقعيت از ايشان داشت. ولى از ياد نبريم همين دو نفر بودند كه مردم را قبل از انتخابات به تظاهرات خيابانى دعوت كردند و پس از انتخابات هم با اتخاذ استراتژى هاى درست، جنبش را تا حدِّ ممكن در مسير درست براى ادامه يافتن آن هدايت كردند. تنها يك فرد نا آگاه از موسوى و كروبى انتظار دارد به اسلام يا خمينى اتكا نكنند، با توجه به شخصيت مذهبى و خط امامى شان و جايگاه دشوارى كه الآن در آن قرار دارند. آيا اگر هر شرايطى شما را وادار كند آنچه را عميقاً باور داريد انكار كنيد و مثلاً به جاى جدايى دين از سياست، به سياست مذهبى رأى دهيد، چنين كارى خواهيد كرد؟ موسوى و كروبى به نظر من بسيار بيشتر از آنچه از آنان انتظار ميرفت عمل كردند و از جان مايه گذاشتند.
اما جنبش سبز، جنبش آزاديخواهى مردم ايران است كه سالها انتظارش را ميكشيديم، و آزادى نيز شامل برابرى حقوقى انسانها ميشود بدون هرگونه قيد ايدئولوژيك و قومى و جنسى و... . وقتى يك آخوند بيسواد و جانى فرمان قتل هموطنان ما را ميدهد چون بسيارى از آنان نميخواهند حكومت در جزئى ترين امور زندگى شان دخالت كند، و تمام آخوندها و پاسدارها و بسيجى ها از اين جنايات و از آن افراد و ايدئولوژى دفاع ميكنند، اسم تمامشان "فاشيست" است و در جايى كه فاشيسم حكم ميراند استبداد و تبعيض حاكم ميشود. امروز وظيفۀ هر انسان آزاده اى است كه با اين فاشيستها مبارزه كند و آنها را در هر زمينه اى كه ميتواند خلع سلاح كند تا روزى كه به همت نيروى نظامى سركوبشان كنيم و همه شان را به پاى ميز محاكمه بكشانيم. امروز ما بيش از هر زمان ديگرى نيازمند هماهنگى و استراتژى مشخص هستيم. با همبستگى ميان تمام طيفهاى فكرى براى هدف واحد، سياست مشخصى را در پيش بگيريم. هر كسى را به مبارزه دعوت كنيم و به جنبشمان اميد و نشاط ببخشيم. اگر همه بدانند مسئلۀ اصلى ما در درجۀ اول آخوندها هستند كه نيروهاى جنايتكار را براى ارعاب مردم پرورش ميدهند، يقين داشته باشيد با يك اعتصاب يك ماهه كار رژيم تمام است. وقتى بيشتر مردم حاضر به اطاعت از قوانين خودساختۀ آنان نباشند و ديگران هم بخاطر نابسامانى كشور همراهى كنند ديگر اين حكومت به چه كسى ميخواهد حكمرانى كند؟ حكمرانى كه هيچكس براى حكم او ارزشى قائل نباشد بيشتر به يك ديوانه شبيه خواهد بود تا حكمران. منتها در صورتى كه همه بدانند ريشۀ اين سياهى درازمدت در كشور ما از كجاست. بايد در كوچه و خيابان و محيط كار و درس و زندگى، همۀ اطرافيان را نسبت به لزوم مبارزه و اعتصاب آگاه كرد. اگر شد مزدوران را از خيانت باز داشت، و اگر هم نشد آنها را منزوى كرد، و در سوى مقابل با افراد همفكر پيمانى جديد بست براى مبارزه اى كه بى شك تاريخ بشريت را تكان خواهد داد. اگر هركس در اطرافش چندين نفر را داشته باشد كه طبق استراتژى مشخصى پيش بروند، اين گروههاى كوچك شبكۀ اجتماعى پيوسته و بزرگى را شكل خواهد داد كه با تكيه بر نيروى خود به راحتى مستبدان را به زانو در آورد. دستگاه ايدئولوژيك ولايت فقيه آنقدر سست است كه اگر امروز همه همفكر و آگاه شوند به محض تغيير سياستهاى فرهنگى كشور تمام آن ظرف مدت بسيار بسيار كوتاهى فرو خواهد ريخت. گذشته از آن كه تشيع هيچگاه به اينصورت كه آخوندها آموزش ميدهند نبوده و اساس آن هم مذهبى انحرافى و خرافى است (به كتاب شيعى گرى نوشتۀ كسروى مراجعه كنيد) خود پديدۀ آخوند جزءِ اسلام نيست و حدود 400 سال پيش در ايران پديد مى آيد، از اولين آخوندها محمد تقى مجلسى بوده و لباس آخوندى هم اساساً از هند وارد شده. شايد برايتان جالب باشد بدانيد كه ما حتى قبل از 100 سال پيش پديده اى به نام آيت الله نداشتيم و هرچه بوده آخوند و ملا بوده. طباطبايى و بهبهانى جزءِ اولين آيت الله ها هستند. بحث تقليد هم كه ضدِّ تعاليم اسلام است و در مقابل دفعات مكرّرى كه قرآن مسلمانان را به عقلشان ارجاع ميدهد هيچ جا صحبتى از تقليد نشده، اين بحث هم در همان زمان مجلسى ساخته و پرداخته ميشود. از همۀ اينها مفتضح تر ولايت فقيه است كه ملا احمد نراقى براى اولين بار حدود دويست سال پيش يك نظريه اى ميدهد كه ربطى هم به ولايت فقيه خمينى نداشته، ولى خمينى از آن استفاده ميكند تا وسيله اى براى به قدرت رسيدنش شود. زمانى كه خمينى در مبارزات سياسى اش ولايت فقيه را مطرح ميكند تقريباً تمام آخوندها مخالف آن بودند و در ردِّ آن نوشته ها چاپ ميشود و سخنرانى ها و كلاسها برگزار ميشود. اما زمانى كه ايشان به كمك بنى صدر و يزدى و بازرگان و غيره به قدرت ميرسد يكهو تمام آخوندهاى ايران جز چند نفر معدود رنگ عوض ميكنند و مدافع ولايت فقيه ميشوند. حتى از اين هم آشكارتر، هر انسان عاقلى ميتواند به راحتى درك كند با اين وضع اختناق و ديكتاتورى شديد ولى فقيه كه بر جان و مال و ناموس مردم چنگ انداخته و همۀ مخالفان را شكنجه و اعدام ميكند، اگر بنا بود جزئى از اسلام باشد بايد الله در بدترين حالت حداقل چندين سوره در قرآن مخصوص ولايت فقيه چاپ ميكرد. پس چرا ما هرچه ميگرديم جز يك آيۀ گنگ و دو پهلو كه هيچ ربطى به بحث فعلى ولايت فقيه هم ندارد هيچ اثرى از آن در قرآن نيست؟ پس كجايند آنان كه خود را مسلمان و مؤمن واقعى ميدانند؟؟!
ميبينيد پايۀ اعتقادات چقدر سست است. اصلاً مهم نيست اسلام (جدا از اينكه خودش چگونه دينى است) چه ميگويد. مهم اين است كه چه عقيده و باورى در كشور رايج است و تبليغ ميشود. ريشۀ اعتقادات هيچيك از مسلمانان فعلى ايران، خود اسلام نيست. وگرنه تمام اين مرده پرستى ها و گنبدهاى زرين و سيمينى كه براى امامان و امامزاده هايشان مى سازند و به ضريحش دخيل ميبندند و گريه و زارى ميكنند شرك محض است. ولى بحث اين است كه خيليها حتى يكبار هم به اين قضايا نيانديشيده اند. نه اينكه نخواهند، بلكه هيچگاه زمينۀ اين انديشيدن برايشان وجود نداشته. اگر هم حرفى جايى شنيده اند از زبان كسانى بوده كه جز انتقاد و تحقير و خرده گيرى به ديگران كار ديگرى بلد نيستند و هيچ ايدۀ بهترى براى نياز اساسى انسان به دين ندارند. واقعيت اين است كه هيچيك از مسلمانان ايران امروز نه يكتاپرست هستند و نه دين دارند. بجاى تعليمات صحيحى كه دين بايد آموزش دهد تا زندگى انسانها را در مسير درست هدايت كند، يكسرى خرافات و حديثهاى كوتاه و به درد نخور ياد ميگيرند كه نه تنها هيچ اثرى در زندگى شان ندارد، بلكه بسيارى از آن حديثها و روايتها از وضعيت انسانهاى امروزى فاصله زيادى دارد و به راستى متعلق به 1400 سال پيش عربستان است.
بسيارى از سياستگذاران فرهنگى يا بعبارت بهتر ضدِّ فرهنگى در تبليغ اين خرافات، خود از تمام اين واقعيتها مطلعند و به خوبى ميدانند كه چه جنايتى در حقِّ بشريت ميكنند. ولى هنوز اتفاقى نيفتاده و اتفاقى هم نخواهد افتاد مگر آنكه نيروى مخالف، متحد و به اندازۀ كافى قدرتمند شود و معادلات جهانى را تغيير دهد. آنچه بعنوان ارزش در اينترنت و ماهواره سعى دارند در ذهن انسانها جا بيندازند رونما و ظاهر كشورهاى صنعتى غرب است كه از دور زرق و برقش را به ما نشان ميدهند و تا كنون هم هميشه حسرت كشيده ايم و هيچوقت هم به آن نرسيديم، به خاطر حكمرانان بى كفايتى كه تنها به فكر قدرت و منافع شخصى خودشان بودند و هميشه غرب در روى كار آوردن و حمايت از اينها نقش مهمى ايفا كرد. خمينى در حالى از همان روز اول جاى شاه نشست كه در كشور مخالفان بسيارى نيز داشت اما كسى فراموش نكرده راديو بى بى سى و صداى آمريكا و رسانه ها و مطبوعات فرانسه چه نقشى در دموكرات نشان دادن وى داشتند. كسى را كه با حق رأى زنان و حق مشاركت اجتماعى آنان آنطور مخالفت كرده بود و در كتابهايش جز اراجيف چيزى ديده نميشد تبديل شده بود به سمبل آزاديخواهى ايران! امروز هم همين رسانه ها سعى دارند دوباره هويت اسلامى جديد و چهره عوض كرده اى را در پاچۀ مبارك ما فرو كنند و هميشه آب را گل آلود نگه دارند كه هروقت لازم شد از آن ماهى بگيرند. تاريخ معاصر ايران به خوبى گواه دو رو و خيانتكار بودن جماعت آخوند هست. شما پس از بهبهانى و طباطبايى يك آخوند را نام ببريد كه خيانت نكرده باشد يا قدمى مثبت براى پيشرفت كشور برداشته باشد؟ و اصلاً خودتان ببينيد در حوزه ها چه حجم عظيمى از اراجيف و خرافات را براى پخش در جامعه در مغز اينها ميكنند. با اين حال هيچگاه دست اين جماعت پست و رياكار رو نشد و هميشه از تمام دنيا و رسانه ها و سياستمداران غرب، و نيز از سوى مستبدان داخلى، براى جهل و واپسگرايى ملت ما حمايت ميشدند. و اين وضعيت هم فقط مختص ايران نيست. به نظرم در آمار بالاترين اعدامها، پس از ايران و چين، رتبۀ سوم را عربستان داشت. در تمام كشورهاى اسلامى استبدادى حاكم است كه مردم كشورهاى ديگر در خواب هم نميبينند. و آزاديخواهان عرب هم با وضع بسيار بدى سركوب و نابود ميشوند. اين وضع سالهاى سال در اين كشورها حكمفرماست. آنجا هم همين چند وقت پيش كسى را ميخواستند به حكم قصاص قطع نخاع كنند. منتها با اين تفاوت كه در آنجا حكومت بطور يكپارچه جلوى اين توحش ايستاد تا چهرۀ كشورش در انظار جهانى خراب نشود، اما جمهورى اسلامى و نمايندگان مجلس ولى فقيه روز به روز هار تر ميشوند و قوانين وحشيانه ترى را تصويب ميكنند و قوه قضاييه كسى را برايش پرونده سازى ميكند كه سنگسارش كنند، تا اوج پستى و حيوانيت خود را به رخ همگان بكشند و مخالفان را به موضع دفاعى بكشانند. همان هدفى كه با دامن زدن به درگيرى و جنگ در فلسطين و لبنان و عراق دنبال ميكنند.
به هر روى امروزه شمار زندانيان سياسى و ميزان شكنجه و اعدام در كشورهاى منطقه توسط حكومتهاى ايدئولوژيكشان بسيار بالاست و وضع آنها نيز مشابه ماست. اما سالهاست كه هيچ صداى آزاديخواهى محسوسى از بيشتر اين كشورها برنخاسته. پس بى ربط نخواهد بود اگر بگوييم سرنوشت خاور ميانه به دست ايران و ايرانيان است و در واقع به دست جنبشى كه در اين يكسال به خوبى راه رشد و بلوغ را پيموده و قريب به اتفاق مردم ايران، عملاً يا قلباً با آن همراه هستند. آنچه آمريكا براى عراق و افغانستان به ارمغان آورده حكومتى با رنگ و بوى آمريكايى و حامى سياستهاى آنان است كه فروش مواد مخدر و اسلحه آزاد باشد و عطش نوگرايى و تحول خواهى مردم را با فرهنگ پوچ و فريبندۀ غرب كنار زنند و همچنان سياست، خلافكاران را در كنترل خود داشته باشد تا گهگاه از آنان استفاده كند، و مذهب هم به ابزارى در دست سياستمداران و براى فريب مردم و برآوردن منافع و مطامع حكومت و سرمايه داران حامى اش تبديل شود. هنوز هيچكس جرأت ندارد آخوندهاى گردن كلفت نجف و سامرا را بخاطر فريب مردم و مفتخورى و جنايتهايشان پاى ميز محاكمه بكشد. آنها روز به روز قدرتمندتر ميشوند و هر جنبش فرهنگى را سركوب ميكنند و آمريكا تبليغ ميكند كه براى اين كشورها آزادى به ارمغان آورده است. پس اهميت جنبش سبز و تلاش هدفمند مردم ايران براى آزادى كشور در اين هم هست كه ميتواند از مرزها فراتر رود و فروغى را به جهانيان نويد دهد. همچون نهضت ملى كردن صنعت نفت كه منشأ حق طلبى و استقلال چندين كشور تحت استعمار شد و سبب گرديد استعمار غرب با اجبار و خفّت پايش را از چند كشور ديگر پس بكشد. اينك نيز بايد گفت امان از روزى كه شير ژيان ايرانزمين در منطقه غرّش كند......
ما اينرا هم بايد دريابيم كه جايگاه تاريخى هريك از ما كجاست؟ تاريخ به دست تك تك انسانها ساخته ميشود و خوشبختى و دشوارى انسانها حاصل همين تلاش است. اما شايد شما مانند عده اى بگوييد براى اصلاح ايران بايد عمرمان را، يا حداقل چندين سال از زندگى مان را بگذاريم، ولى مگر آدم چقدر عمر ميكند؟ يا همه كه نميتوانند مبارزۀ سياسى كنند. بگوييد ميخواهيم زندگى آرام و راحتى داشته باشيم و نميخواهيم عمرمان را فعاليت سياسى كنيم و هميشه در خطر باشيم. من كاملاً اين قضايا را درك ميكنم و خودم هم در همين شرايط زندگى ميكنم، ولى ميخواهم به حرفى كه ميزنم، ابتدا جدا از مسائل فرهنگى و سياسى دقت كنيد، كه خوشبختى به راستى چيست؟ و آرامش انسان چگونه حاصل ميشود؟ اگر براى اين پاسخ درستى نداشته باشيد در بهترين نقطۀ جهان هم به مشكل بر خواهيد خورد. به اعتقاد من حتى فردى كه در يك جزيرۀ دورافتاده در آفريقا زندگى ميكند هم كاملاً امكان خوشبختى را دارد و مردم هر جاى دنيا اگر همگى شان بخواهند، توانايى و حق پيشرفت به موازات كشورهاى پيشرفته را دارند و به اين حق خواهند رسيد. اصولاً پيامبران و نيكخواهان جهان مثل زرتشت و بودا خواستند نگاه انسانها را به جهان عوض كنند و اينكه به گونۀ ديگرى هم ميتوان زندگى كرد.
شايد بگوييد من آنجا ميروم و به آرامش و زندگى عالى ميرسم، اما به شما اطمينان كامل ميدهم كه اگر در جاى ديگرى ميتوانيد به اين زندگى برسيد و احساس خوشبختى كنيد، بدون ترديد به طريق اولى ميتوانيد در اينجا به خوشبختى برسيد. اگر چنين باشد تنها ذهن شما شرطى شده است بدون دليلى كه واقعى و ناشى از ماهيت خوشبختى و تشخيص بهترين نحوۀ زندگى باشد. آيا در همين ايران كسى را نديده ايد كه شاد و ثروتمند و براى جامعه اش مفيد باشد؟ اگر ديده ايد پس بدانيد كه ميشود و سختى آن هم به مراتب از خارج زندگى كردن كمتر است. مبارزۀ سياسى هم كارى نيست كه همچون گذشته كسانى خود را وقف مبارزه كنند و كشته شوند يا رهبرى مشخصى را بعهده گيرند. يك حرف و بحث معمولى و يك كار كوچك مثل شعار نويسى و نافرمانى مدنى هم ميتواند تبديل به يك كار سياسى بسيار مهم شود. اصولاً تغييرى كه بوجود مى آيد به دست تك تك افراد است نه يكى دو رهبر مشخص يا چند مبارز فعال سياسى، و هدف تكامل خرد جمعى و بالارفتن آگاهى و تقويت روحيۀ عمومى است براى رهايى ميهن و توده. اگر اصلاحات در ايران اثرات عميقى داشت نه بخاطر شخص خاتمى، كه بخاطر بسيار بسيار افرادى بود كه انواع فعاليتهاى مختلفى را كه در آن مهارت داشتند به عهده گرفتند، و مثال ديگر آن رضا شاه است كه در آن زمان ايران جهش منحصر به فردى داشت، اما براى نمونه ساختن دانشگاه تهران كارى نبود كه خود رضا شاه هم ايده بدهد و هم كلنگ دستش بگيرد و بسازد هم مديريت كند و برنامه ريزى كند! در زمان او راه براى اصلاحات اساسى و ساختارى باز شد و ساختن دانشگاه مرهون تلاش دكتر علی اصغر حکمت، سيد نصرالله تقوی، بديع الزمان فروزانفر، غلامحسين رهنما، علی اکبر دهخدا، دکتر عيسی صديق، دکتر رضازاده شفق، امير اعلم، علی اکبر سياسى، دکتر سنک، دكتر محمود حسابى و بسيار افراد ديگرى بود كه مدتها براى اين طرح زحمت كشيدند و تلاش كردند و هريك در تخصص خود تأثير مهمى گذاشتند.
شايد بگوييد هروقت موقعيت مساعد بود برميگرديم و به نوبۀ خود كمك ميكنيم. يقين بدانيد اگر بنا باشد همه چنين طرز فكرى داشته باشند هيچگاه هيچ چيز بهتر نخواهد شد. در همين دولت قاجارى و ضدِّ ملى احمدى نژاد، افراد متخصص و درستكارى را ميشناسم كه مديريتهاى كمى پايينتر از سطح كلان را گرفتند يا در حرفۀ خودشان دست به ابتكاراتى زدند كه بى شك تأثير قابل توجهى در جلوگيرى از تخريب كامل كشور به دست گروه پاسدارها و آخوندها داشت و باعث حفظ پايه هاى توسعۀ اقتصادى براى آينده ميشود. شايد بگوييد كه مهم است ببينيم ما ميخواهيم راه حل براى وضعيت فعلى خودمان پيدا كنيم يا براى جامعه مان. اين دو باهم متفاوتند. من ميپرسم اگر شما ببينيد راه حلى كه براى مسئلۀ اول پيدا كرده ايد مسئلۀ دوم را حادتر و خرابتر ميكند اما ميتوان راهى پيدا كرد كه هر دو عالى شوند، آيا در راه حلتان يك بازنگرى نميكنيد؟ به گفتۀ برخى افراد خوشبختى يك احساس است و حرف و حديثهايى مانند اين نوشتۀ من در آن هيچ اثرى ندارد. همين گفته را اگر درست فرض كنيم به خوبى نشان ميدهد كه "احساس خوشبختي" كاملاً انعطاف پذير و به راحتى قابل تغيير است حتى توسط خود شخص. نيازى به مهاجرت نيست. كافيست ديدگاهمان را عوض كنيم و جور ديگرى به قضايا نگاه كنيم. ما اگر ميخواهيم اين وضعيت تغيير كند ابتدا بايد خودمان تغيير كنيم. تك تك ما، و استثنايى هم ندارد. كارى را كه ميدانيم درست است انجام دهيم و كارى را كه ميدانيم اشتباه است انجام ندهيم. عقايد ناصحيح را از هر گونه كه هست كنار بگذاريم، چه عقايد خرافى مذهبى، چه صوفيگرى، ماديگرى و فلسفه بافى هاى بى پايه و اساس، و آنچه را كه ميبينيم و متوجه ميشويم درست است بپذيريم، بى هيچ پافشارى و لجبازى بيجا. وظيفۀ ما ميتواند اين باشد كه افراد بى طرف را به مخالف و مخالفان غيرفعال و انتقاد كنندگان صرف را به مخالفان فعال و مبارز تبديل كنيم. براى سركوب تندروهاى مذهبى كه بيان هيچ عقيده اى را در جامعه جز عقيدۀ خودشان بر نمى تابند بايد منسجم و هدفمند و هوشيارانه عمل كرد.
شايد بگوييد از لحاظ فرهنگى ربطى به اين جامعه نداريد، ولى يك جامعه شناس كاملاً علمى ميتواند به شما ثابت كند كه شما از لحاظ فرهنگى بسيار به اين جامعه نزديكتر هستيد تا جوامع ديگر، و آنچه اكنون در ذهن شما بعنوان ارزشهايى شكل گرفته كه از سوى حاكميت و نيروهايش بعنوان ناهنجارى و ضدِّ ارزش شناسانده ميشود دقيقاً متضادِّ ارزشهاى ناصحيح حاكم بر جامعه است كه پرورش يافته و همچون جبر تاريخ، سرنگونى نظام فاشيستى فعلى را محقق ميكند، و سيل عظيم مهاجران كه مخالف رژيم است مستقيماً اين واقعه را عقبتر و عقبتر مى اندازد. شايد بگوييد ما ميرويم و از خارج مبارزه ميكنيم، اما مگر آنان كه 31 سال از خارج مبارزه ميكنند جز دستور دادن و تز دادن چه فعاليت عملى اى كردند؟ افرادى كه بايد رژيم را سرنگون كنند و سرنوشت و آيندۀ ايران را رقم ميزنند مردم داخل هستند. بسيارى از مهاجران در فرهنگ و جامعۀ خارج حل ميشوند و ارتباطشان با جامعۀ ايران قطع ميشود و اين واقعيتى گريز ناپذير است.
به اين هم فكر كنيد كه هرچند ممكن است شما بتوانيد در فرهنگ غرب حل شويد، ولى هر فردى به ريشه و هويت نياز دارد و روح و روان انسان مانند درختى است كه اگر ريشه اش را خشك كنند ميميرد. اما آيا وقتى آنجا از فرهنگ افتخارات گذشتۀ ميهنتان و از كوروش و داريوش يا هرچه كه در ذهنتان هست ميگوييد دست كم براى خودتان ننگ آور نيست كه خانه و كاشانۀ ويران شده را رها كرديد و به جاى استيفاى حقوق پايمال شده تان و ايستادگى در برابر يك عده دزدان جانيان نيرنگ باز، به دامن ديگران پناهنده شديد و براى حق زندگى به ديگران متوسل شديد؟ ميدانيد سربازى را كه از جنگ فرار ميكند چرا ميكشند؟ دربارۀ فلسفۀ اين خودتان بيشتر فكر كنيد، كه به كرامت و ارزش انسانى مربوط ميشود. ما براى جنگيدن به دنيا نيامده ايم و براى صلح و آبادانى و زندگى خوش و خرّم به دنيا آمده ايم. اما آن مثال من بى دليل نيست. يك رزمنده از ديد من مثال بارز تحقق عينى فضيلت انسانى است. براى سرباز "بدترين شرايط" بهترين موقعيت است تا خود را محك بزند و براى پرورش نيرو و تحمل خود. يك فرمانده ارتش، فرماندهيش را در گذراندن دشوارترين عمليات بدست آورده، و زندگى در ناز و نعمت، هيچگاه افتخارى را كه بى شك تجلّى كمال انسان است و آن فرمانده كسب ميكند، نخواهد داشت. آرزوى من جامعه ايست كه هركس تلاش كند در فن و مهارتش فرمانده شود. يعنى بيشترين تخصص و اشراف كامل به زمينۀ كارى و مورد علاقۀ خود، اما در راستاى آرمانى مشخص كه هماهنگى كاملى با پيشرفت فنون و دانشها داشته باشد.
اگر تك تك افرادى كه در اين كشور زندگى ميكنند به خود بگويند من مالك حقيقى اين آب و خاكم و يك هفتاد ميليونيم حقِّ اداره و تعيين سرنوشت اين كشور متعلق به من است و حقِّ آبا و اجدادى من است، هيچگاه همه اش دست يك مشت آخوند رو سياه شپشو نمى افتد. بد نيست بدانيم در اين كشور قومى زندگى ميكردند به نام اشكانيان. آنان جانشينان اسكندر را به طرز خفت بارى تار و مار كردند و از كشور بيرون راندند، و حدود سيصد سال هم بر اين سرزمين حكومت كردند. ويژگى معروف حكومتشان اين بود كه هيچگاه هيچ دين و آيينى را رسمى و حكومتى نكردند و تنها پاسدار مرزها و امنيت داخلى بودند. هنوز هم بازماندگان آن قوم كه پارت بودند (نه پارس، نه ماد و نه ايرانيان پيش از آرياييها ويا اقوام ديگر) بيشتر در استان خراسان هستند و زندگى ميكنند. شايد شنيده باشيد كه اين قوم در آن زمان رسم و باورى در ميان خودش داشته، كه مرگ طبيعى برايشان ننگ آور بوده و اين نشانى از جنگاورى و دلاوريشان بوده است.
از گذشتۀ ايرانيان سخنهاى فراوانى براى گفتن است. اينكه تازيان وحشى به سرزمين ما حمله كردند اما هيچگاه نتوانستند خدشه اى به فرهنگ ما وارد كنند. تمام گفته هاى حافظ و فردوسى پر از باورهاى زرتشتيان و نياكانمان است. ما پس از چهار قرن تمام تازيان را از سرزمينمان بيرون كرديم و تمام اقوام و افراد در كنار هم سالهاى سال ايرانى مانديم و زير بار سلطۀ آنان نرفتيم. فرهنگمان هم حفظ شد و اكنون نيز هيچگاه با حذف تاريخ هخامنشيان توسط اين تازى پرستان قرون وسطايى تضعيف نميشود، بلكه روز به روز قوى تر خواهد شد و تمام اين كثافتهاى حرام خور را به اعماق مستراح تاريخ خواهد فرستاد.
اين نوشتۀ ما تمام شد. اميدوارم كمى باعث تحول ذهنى كسى شده باشم. مهاجرت در ايران پديده اى است كه باب شدنش به نظر من از واقعيتهاى تلخ درون جامعۀ ما نشأت ميگيرد كه معمولاً هم پوشيده نگاه داشته ميشوند، و ضربه اى اساسى به وضع كنونى و آيندۀ ميهنمان خواهد زد. در مقاله اى در همين اينترنت ميخواندم: "نخست وزیر کانادا تاکنون چند مرتبه از ایرانیان کانادایی به علت تأثیر بزرگی که بر اقتصاد این کشور گذاشته اند، تشکر کرده است (البته گفته ميشود به تازگى كمى وضعيت دگرگون شده). این مساله به این دلیل است که ایرانیانی که به کشورهای صنعتی مهاجرت می کنند، اکثراً جوانان نخبه و تحصیل کرده در دانشگاه های معتبر کشور هستند. طبق آخرین آمار صندوق بین الملل پول، ایران از نظر مهاجرت در بین 91 کشور در حال توسعه و توسعه نیافته جهان، رتبه نخست را دارد، به نحوی که سالیانه 150 تا 180 هزار تحصیلکرده از ایران خارج می شوند.
دکتر "امان الله قرایی مقدم"، جامعه شناس، ميگويد: ما از جوانان تاریخ و هویتشان را گرفته ایم و به آنها اینطور تلقین کرده ایم که گذشته ای نداشته اند و هر آنچه که بوده، بد است. نتیجۀ چنین فرایندی این است که جوان به بادکنکی تبدیل می شود که به هیج جا وصل نیست و به راحتی می توان او را به هر سو کشید". به اعتقاد من يكى از وظايف نويسنده اين است كه حافظۀ تاريخى ملتش را زنده و فعال نگه دارد، هم به دليلى كه اين جامعه شناس گفته است، هم اينكه ملتش بتواند راه خويش را به درستى دريابد و دوست را از دشمن بشناسد و دوست را نيز ممكن الخطا بداند. اين است كه از نويسندگان فضاى مجازى كه اكنون تقريباً تنها فضاى آزاد عمومى است درخواست دارم به اين امر هم توجه داشته باشند.
من براى اين نوشته از چند مقاله در اينترنت استفاده كردم كه بايد براى بخصوص دوتاى آنها كه دربارۀ دستاوردهاى دوران اصلاحات بود سپاسگزارى كنم. يكى نوشتۀ آقاى حسن عليزاده، با عنوان "به مناسبت انتخابات مجلس هشتم پیش رو. انتخابات آینده: مشارکت یا تحریم؟"، و دوم گزارش جلسه اى كه در دهمين سالگرد دوم خرداد بين چند عضو جبهه مشاركت برگزار شده بود، از جمله آقايان رمضان زاده، تاج زاده و شيركوند.