۱۳۸۹ آبان ۱, شنبه

انتخابات 84 و 88

پس از اولین اعلام شمارش آرا در ساعت 8 (که البته باید ساعت 7 مى بود!) تقریباً 15.7 میلیون رأى از لحظه ى پایان رأى گیرى و شروع شمارش، شمارده شده بود و رأى احمدى نژاد هم 2.54 میلیون گزارش شده بود. رأى هاشمى هم 3.37 میلیون بود. 45 دقیقه بعد خبرهاى جدیدى را سخنگوى شوراى نگهبان (بجاى وزارت کشور!) به اطلاعمان رساند که 21 میلیون رأى شمارش شد! یعنى در عرض 45 دقیقه، 6 میلیون رأی!! نتایج انتخابات هم که کلاً دگرگون شده بود. رأى احمدى نژاد رسیده بود به 4.17 میلیون! در حالى که رأى هاشمى هم 4.45 میلیون شده بود. البته از همه افتضاح تر رأى کروبى بود که از 3.24 میلیون رأى رسیده بود به 3.72 میلیون! که او هم بعداً صدایش در آمد. آراءِ بالطه هم از 3% کل آرا ناگهان به 15% جهش کرده بودند که در این میان معلوم نیست اگر اینهمه آراءِ باطله داشتیم پس آراءِ کاندیداها از کجا آمده؟! اخبار متناقض بعد از ساعت 8:45 هم هرکدام جاى خود را دارد. اما از همه جالب تر آمار ساعت 9 بود (یک ربع بعد) که به نقل از وزارت کشور، آراى شمارش شده هنوز چیزى حدود همان 15.7 میلیون رأى بود! و کروبى نیز هنوز در جایگاه دوم قرار داشت! گویا هنوز خبر اجماع فقها بر سر احمدى نژاد به وزارت کشور گزارش نشده بود. البته از سوى دسته ى احمدى نژاد هم سعى شد مقابله به مثل شود. مثلاً کسى گفته بود که تقلّب در انتخابات به ضرر احمدى نژاد بود!! در این گفته که جاى بحثى نیست، اما همین که فقط 4 پست مهم در دولت نهم (3 وزارت و یکى معاون اول رئیس جمهور!) به همان فرد پیشنهاد شد، خود به تنهایى صلاحیت او را در اموري كه بعهده داشته نشان ميدهد. از این دست آدمها در دولت نهم کم نبودند و در جمهوري اسلامي امري كاملاً عاديست. به هر حال، هدف کشاندن انتخابات به دور دوم بود که هرچند عجولانه ولى انجام شد و در دور دوم هم که هم از جهت رأى دهنده ها و هم از نظر تعداد کاندیداها، راه براى اعلام هر نتیجه ى دلخواه باز بود.
حال شما درنظر بگیرید آن تقلب در زمانى بود که خاتمى رئیس جمهور بود و هرچند خیانتى که به این ملت کرد هیچگاه از خاطره ى مردم فراموش نمى شود، اما لااقل آدم سالم و درستى بود و اهل خیلى از باند بازى ها و سوء استفاده ها و کثافت کارى هایى که در چهار سال احمدي نژاد به حد اعلى دیدیم نبود. اما در انتخابات 88 با آن وضع دولت و آن سردار میلیارى که وزیر کشور شدنش هم با آراء نمایندگان مجلس زیر سؤال بود، با آن سوابق درخشان از کشتار مردم آذربایجان غربى گرفته تا معاملات نفتى غیر قانونى با تاجیکستان و زمین خوارى در شمال تهران و ترانزیت سوخت و دیگه برو الى ماشالله!! قرار بود انتخابات 88 را کنترل کند، مگر فقط خدا ميتوانست به داد انتخابات 88 برسد. البته صحبت هایى هم بود که اصلاً عامل اصلى شهردار شدن احمدى نژاد همین محصولى بوده که از نفوذ باجناق اش، ولایتى، استفاده میکنه تا حکم شبهه دار رفیق دیرینه ى باند زیر آب زنى و سرکوب دوران جنگش، محمود احمدى نژاد رو نهایى کنه. به هر حال شکى نیست که چه وزیر کردن این آدم متقلّب که قبلاً هم مشاور رئیس جمهور بوده، چه وزیر کشور قبلیش، اون ققنوس سوخته ى دولت نهم، على کردان، که دوباره واسه انتخابات 88 بهش پست دادن ، اونم چند ماه قبل از انتخابات، بى دلیل نمیتونست باشه. از يكي دو ماه قبل از انتخابات، صحبتهايي از نامه هاى شک برانگیز وزارت کشور به افراد نامربوط جهت شرکت در امور مربوط به انتخابات بود که همان موقع بد جور بوى تقلب ميداد.
اين زمان وقتي به ياد استعفاي جمعي بسياري از كاركنان وزارت كشور مي افتم و آن يكپارچگي صدا و سيما و قواي كشور در حمايت از احمدي نژاد كه درست چند روز قبل از انتخابات بوجود آمد بيشتر مطمئن ميشم كه اصلاً بي دليل نبود چند ماه قبل از انتخابات با هركس صحبت ميكردم ميگفتم اينبار هم تقلب ميكنن. ولي اون موقع بيشتر ميخواستم ديگران رو قانع كنم رأي ندن و به فكر تغيير رژيم باشن، يكي دو هفته قبل از انتخابات بخاطر ترسي كه از روي كار آمدن دوبارۀ احمدي نژاد پيدا كردم نظرم عوض شد و گفتم شايد اين گره رو بشه با دست باز كرد. ماجرا هم از اين قرار بود كه دروغهايي كه احمدي نژاد در مناظره با كروبي دربارۀ آمار و ارقام دولت نهم گفته بود رو خيلي از دور و بري هام تو همون يك مناظره باور كرده بودن. بازتابي كه از اون مناظره در بينندگانش ديدم آنقدر سنگين و باور نكردني بود كه شب از شدت بهم ريختگى فكرى خوابم نبرد.
اما نماينده شدن ميرحسين موسوي از زاويه هايي درخور توجه بود. چون هرچند هيچ قدرتي نداشت، اما بخاطر اختلاف نظر با خامنه اي در سالهاى بعد از جنگ، فرد قابل بحثي بود، البته با هاله ى غلیظى از ابهام. ابهاماتى که به سکوتش در زمان نخست وزیرى اش در برابر خیلى از سوء استفاده هایى که از تموم شدن جنگ میشد بر میگشت و ابهاماتى که تو حرفها و وعده هاى انتخاباتیش میشد دید. طفره رفتن از پاسخ به سؤالات دانشجویان دانشگاه نوشیروانى بابل، تأکید او بر پیرو خط امام و پایبند به ولایت فقیه بودن که اصلاً مشخص نیست به کدوم ور پیاز مربوط میشه؟! اگر او اصلاح طلب بود و باز هم قرار بود دولت اش مثل اصلاحات قبل، هر نه روز یکبار بحران داشته باشد و ایشان هم هیچ برنامه اى براى راهبرد عملى اصلاحات و درس گرفتن از تجارب تلخ دوره ى اصلاحات قبل نداشته باشد، عملاً خدمتى جز سرکوب بیشتر فعالین سیاسى و احزاب و اندیشه هاى منتقد در این کشور نکرده بود. اگر خود را وابسته به جناح راست و پیرو رهبرى میدانست و مانند احمدى نژاد میخواست دولت عدالت محور راه بیاندازد و هدفش هم فقط رسیدگى به وضع اقتصادى کشور و آوردن پولهاى برباد رفته ى این ملت سر سفره هایشان و افشاى اسامى متهمان اقتصادى است، گوش مردم از این شعارهاى فریبنده پر بود. در واقع شايد با آمدن موسوي كمي اوضاع بهتر ميشد، اما به اعتقاد من بيشتر از الان باعث نا اميدي مردم ميشد و دولتش مثل يك سوپاپ اطمينان عمل ميكرد.
وقتى موسوي نتواند به هیچ کدام از آقا زاده ها بگوید چه غلطي داري ميكني؟، وقتى منشأ واردات و توزيع مواد مخدر مشخص باشد اما نشود جلويش را گرفت چون دمش به بيت رهبري وصل ميشود، و تمام اين پافشاري نظام در داشتن بمب هسته اي و ريختن سرمايه ايران به فلسطين و لبنان و سوريه و عراق و غيره برنامه ي بهم پيوسته اي هست كه مثل يك پازل، هركدام يك تكه از آن هستند، و آزادي بيان و جريان آزاد اطلاعات و روزنامه ها هميشه در مقابل اين نقشه قرار ميگيره، موسوي چگونه ميخواست وضع را بهتر كند؟ شعار آزادي روزنامه ها ساده است اما برقرار كردن امنيت روزنامه نگاران ديگه به اون سادگي نيست. بلایى که گروه هاى فشار و حزب الله و لباس شخصى ها و بسیجى ها و نان به نرخ روز خور هاى حکومت در دوره هاى قبل سر روزنامه نگاران آوردند يادمون نرفته. وقتى تولید داخلى به دلیل واردات خودسرانه ى یک عده سپاهى که هریک به نحوى به بیت رهبرى وصل مى شوند شدیداً در رکود افتاده و وقتى بسیارى از سرمایه داران سرمایه هایشان را به دلیل وضعیت بحرانى کشور ناشى از سیاستهاى نادرست رژیم (و مورد تأیید شدید رهبرى) در قبال آمریکا و اسرائیل و یهود و حرفهاى نامربوط درباره ى گسترش اسلام و غیره، از ایران خارج کردند و بسیارى از کارخانه ها از همان ابتداى دولت نهم تعطیل شدند ولى موسوي هيچ برنامه اي براي حل ريشه اي اين مسائل نداشت (و نميتوانست داشته باشد چون قدرتش را نداشت) عملاً توان ایستادن مقابل مراجع و فقهایى را که سالهاست با نهایت گستاخى، تمام جسم و روح کارگران و زحمت کشانى را که دو شیفت در روز در معادن و کارخانه هاى آنها به بیگارى گرفته مىشوند استثمار مى کنند نداشته و ندارد، با چندتا وزير و مشاور كه احتمالاً تعدادي از اونها و معاونهايشان هم تحميل ميشدند چه كار ميخواست بكند؟
من هنوز هم روي حرف خودم هستم كه آن موج سبز قبل از انتخابات بيشتر براي رئيس جمهور نشدن احمدي نژاد بود تا رئيس جمهور شدن موسوي. اگر هم موسوي پيروز ميشد مثل آب يخي بود كه بريزن روي مبارزه ي تمام كساني كه از ريشه ي اين استبداد مذهبي و دستگاه عوامفريبي جمهوري اسلامي آگاه بودند.
يك نكته ي جالب كه در آن جريان پيش آمد اين بود كه موسوي ميگفت من اصلاح طلب اصولگرا هستم! اينهم واسه شيره ماليدن سر مردم ميتونست توسط سياستگزاران رژيم، خوب بهره برداري بشه، كه البته مورد استقبال چنداني قرار نگرفت. دور دوم انتخابات قبل یك عده به احمدى نژاد رأى میدادند که اصولگراست و دولتش با مجلس هم پیاله میشه اونوقت کشور میشه بهشت، بعد هم دیدیم هرچى اصولمرد تو کشور بود (مثل حداد عادل و پور محمدى و ...) همه با احمدي نژاد شاخ به شاخ شدند و چه فضاحتى که این اصول دوستان بار آوردند. وضعیت اصلاحات هم که خیلى وقت بود معلوم بود. همان داستان غم انگیز خاتمي چند ماه قبل از انتخابات بس که اول میگفت براى آمدن به صحنه ى انتخابات مردّدم و ترجیح شخصى من این است که نیایم. بعد در نهایت خفت و ذلت اومد تو تلویزیون و با یه بغض عجیبى گفت من هیچوقت در آمدنم به عرصه ى انتخابات مردّد نبوده و نیستم!! انقدر دلم براش سوخت گفتم چقدر این آدم بدبخت و زبون شده، پاشم برم یه پولى چیزى بهش بدم با این وضعیت که این داره پیش میره پس فردا کمیته امداد هم راش نمیدن! تو انتخابات 88 هم داشت يه نسخه ي جديد براي ملتمون پيچيده ميشد كه هم اصلاح طلبه هم اصولگرا. آنهم كه ميرفت بعدش اصلاً بعيد نبود يه حزب بسازن، حزب "ناراضيان از حكومت" چندتا نماينده هم حزبشون بفرسته مجلس و حتماً كلي هم رأي بياره. داستاني ميشد دوباره...... اما سير قضايا به همين سادگي هم پيش نميره، كه بگيم موسوي نيومد پس بهتر شد. چرا؟ چون كه...
ببينيد موج سبز و اعتراضات و تظاهرات قبل از انتخابات، در واقع تجلی آشکار تخلیه انرژی مردم بود. وقتي چه فرد و چه جامعه دچار سرخوردگي و يأس و بيكاري و شكافهاي روحي رواني بشه، به مرور در او انرژيهاي ناسالمي كه مي بايست به شكل كار و فعاليت سازنده و با نشاط تخليه ميشد جمع ميشه و بي اراده دنبال راهكاري براي تخليه ي اين انرژي ميگرده. وقتي پس از انتخابات، حكومت با سركوب و تحقير مانع از اين تخليه انرژي مردم ميشه، همين انرژي سرمنشأ بسیاری از جرم و جنایت ها خواهد شد ويا بسياري مشكلات رواني و پناه بردن به افيون و... در شرایط سرکوب و دیکتاتوری در 4 سال احمدي نژاد، وقتی که حقوق اساسي مردم لگد مال ميشد و حكام به دزدی و قتل و دروغگویی می پرداختند، این انرژی جمع شد و بصورت يك عكس العمل قابل انتظار در موج سبز قبل از انتخابات نمايان شد. ما همچون كشورهاي پيشرفته تر فرهنگ آگاه كردن همديگر و نيمه ي ناآگاهتر جامعه و فعاليتهاي حزبي و نشرياتي و صنفي را به آنصورت نداريم، به همين خاطر یک مدت طولانی خفقان، نا امیدی، ترس، غم، فساد، و از سوی جباران نیز ظلم و غارت و خیانت و کشتار و سرکوب، نتيجه اش يك دورۀ تخليه انرژي ميشود و آماده شدن براي استبداد بعدي. شايد دليل اينكه حكومت به مخالفان دولت، قبل از انتخابات اجازه ي روزنامه نويسي و برگزاري تظاهرات و سخنراني داد هم همين بود، اما به نظر من نتيجۀ اين كارش مثل دود در چشم خودش رفت، چون قضاياي بعد از انتخابات را منجر شدو احساس نارضايتي و سرخوردگي به مراتب بيشتر شد.
يك نكته اي كه دوست دارم اشاره كنم، معمولاً حركات استبداد ستيز توده ها كه با احساسات خيلي شديد و خشم و تنفر بيش از حد از رژيم حاكمه به همراه بوده به نتيجه ي درستي نرسيده است. مثلاً همين انقلاب 57 خودمان، حاصل سركوب طولاني مدت ملت بود كه هيچ طور هم نتوانستند جمعش كنند. اما متأسفانه چون توأم با خشم بیش از حد مردم و بیستر برآمده از غلیان احساسات آنها بود (تا نتیجه ی یک فرآیند تصميم گيري) به انحراف کشیده شد و دست ناشایستگان افتاد تا دوباره برای مدت نامعلومی كشورمان در استبداد فرو رود. یا مثلاً وقتی جنگ به پایان رسید، موج شدید سرکوب ها از ناحیه ی حکومت، با قتل عام زندانیان سیاسی از سال 67 شروع شد و تا سالها ادامه یافت. تجلی خشم مردم از این روند، شلوغی هایی بود که در جریان 2 خرداد 76 و یکی دو سال بعد از آن ادامه یافت. اما با سنگ اندازی های جناح خائن نظام (در تعطیل کردن نشریات و دادگاه کرباسچی و قتل های زنجیره ای و...) این موج بالاخره چندی پس از 18 تیر تقریباً ساکت شد و باز نا امیدی و زورگويي انحصار طلبان و غارت اموال مردم، كشور را فرا گرفت. بسیاری نیز از خاتمی روی گرداندند که به این ملت خیانت کرده و با وجود 18 میلیون حامی، در مقابل آنهمه کارشکنی سکوت کرده است. در انتخابات 88 هم ما داشتيم ناجي ديگري پيدا ميكرديم كه براي مدت كوتاهي انرژي خود را تخليه كنيم و بعد هم همه چيز را روي سر او خراب كنيم!
تابحال فكر كرديد در دور دوم انتخابات 84، آن 17 ميليون رأي براي احمدي نژاد از كجا آمد؟ نميگويم رقم درست بوده و تقلب نشده، اما به شخصه بسياري را هم ميديدم كه ميخواهند به احمدي نژاد رأي دهند. چه چیز می تواند دلیل آن 17 میلیون طرفدار (یا شاید هم انتخاب نادرست آن جمعیت کثیر از رأی دهندگان میان احمدی نژاد و هاشمی) باشد؟ برخي از تحليلگران میگویند نتیجه ی شکست اصلاحات بود. اما به نظر من دلیل چیزی نمی تواند باشد جز ناآگاهی. اگر آگاهی مردم بالا باشد، هم تصمیم گیری صحیح را درپی خواهد داشت و هم حساسیت تک تک افراد را نسبت به سرنوشت و آینده ی خودش و کشورش بالا خواهد برد. در کشورهای پیشرفته ببینید مردمشان برای تعطیل شدن یک روزنامه، بازداشت شدن یک فعال ویا تخلف یک سیاستمدار چطور به خیابانها می آیند و تا به خواسته شان پاسخ قانع کننده داده نشود ساکت نمی شوند. اما در کشور ما، مثلاً در همان اوایل دولت احمدی نژاد، به علت حقوق ماهیانه ی پایین کارکنان شرکت واحد در مقابل ساعت کار زیاد آنها، که خیلی از کارکنان زندگی عادی خود را هم نمی توانستند بچرخانند و برای شام شب شان با مشکل مواجه بودند، یک روز اعتصاب سراسری کردند. فقط در همان یک روز همه دیدند که چطور کل شهر تهران و سازمانهای اداری فلج شده بود و ترس حاکمیت را فرا گرفته بود. اما متأسفانه این اعتصاب آنها نه تنها پاسخ منطقی دریافت نکرد، بلکه بسیاری از اعتصاب کنندگان را کتک زدند و خودشان و خانواده هایشان را بازداشت کردند و فعالین آنها تا مدتها در زندان به سر می بردند. آیا اگر حداقل نصف جمعیتی که پيش از انتخابات در حمایت از مهندس موسوی در خیابانها شكل گرفت، آن زمان (و در پی خیلی از فشارها و حق کشی های دیگری که شد) به نشانه ی حمایت از اعتصاب کنندگان و همراهی با آنها و اعتراض به دستمزد کم آنها و بازداشت فعالین شان به خیابانها می آمد، وضع به همین صورت ادامه پیدا میکرد؟
ايراد از كجاست؟ شاید ما هنوز این را درک نکرده ایم که خیر یک نفر در گرو خیر همگان است و خیر همگان در حمایت از حقوق تضییع شده ی تک تک افراد آنهاست. (اين حرف در شعار خيلي ساده است اما عمل كردن به آن ديگر آنقدر هم ساده نيست!). وقتی فساد در جامعه ای وجود داشته باشد، همه گیر می شود و هیچ کس نمی تواند ادعا کند که کاملاً در امان است. منتها اگر مردم ما آگاهی داشته باشند، هنوز آنقدر حساسیت و غیرت دارند که مقابل جباران بایستند و بخاطر آزادی هم میهنشان از او دفاع کنند. دلیلم هم صرفاً مشاهداتم است. زمان انتخابات با بسياري كه صحبت ميكردم، هنوز درست نمی دانستند در این مملکت در چهار سال دولت نهم چه گذشته و چه به سر کشورمان و تک تک ایرانی ها آمده. امروزه طبق آمار فقط 465000 نفر از اینترنت پرسرعت استفاده می کنند و این یعنی فاجعه! هرچند که در اینترنت هم سانسور و فیلتر شدیدی اعمال شده، اما اگر کسی دنبالش باشد راه در روی آن هم وجود دارد، و درضمن خیلی از خبرگزاری هایی که نشریه و روزنامه شان توقیف شده، سایتشان هنوز در اینترنت باز است و فعالیت می کند. اما وقتی منبع اطلاعاتی و خبری اکثریت بخواهد فقط صدا و سیمای رسمی جمهوری اسلامی باشد (یا رسانه های ماهواره که آنها هم خیلی از حوادث مهم داخل کشور را گزارش نمی کنند و بیشتر اطلاعات به نفع خودشان را می گویند) حاصل چیزی جز این نخواهد بود که مردم وقتی هم از دزدی و تباهی می شنوند، صرفاً بگویند این چیز تازه ای نیست و ما هم کاری نمی توانیم بکنیم (در حالی که متأسفانه هر دم از این باغ بری می رسد؛ تازه تر از تازه تری می رسد!). این است که به یکسری از سیاستهای مهندس موسوی شدیداً و عمیقاً اعتقاد داشتم، مانند استقلال تشکل های صنفی، جریان آزاد اطلاعات، حفظ حریم شخصی افراد، گسترش مشارکت احزاب و جریانهای سیاسی، گسترش رسانه های عمومی و خصوصی، نظارت عمومی بر انتخابات، تقدس زدایی از حاکمیت سیاسی و نقد عملکرد حاکمان و حذف سانسور، توسعه روستاها، پرهیز از امنیتی کردن فضای آموزش و پرورش و دانشگاهها و پژوهشگاهها، مشارکت بخش غیر دولتی در آموزش عالی و راه اندازی یک شبکه خصوصی تلویزیونی که وعده داده شده بود از مراحل قانونی پیگیری شود. اگر ميتوانستيم درصدي از اين سياستها را براي مدتي پياده كنيم، دیگر وقتی دوازده روزنامه یکجا بسته می شوند، يا یک عده از دانشجویان دستگير شده، برای همیشه ناپديد می شوند، يا در شهرداری تهران اختلاس می شود، يا وقتی نمایندگان مجلس میگویند وزیر کشور (محصولی) چند پرونده ی فساد مالی دارد و از نمایندگان هم رأی اعتماد نگرفته و دولت هم با سکوت به کار خود ادامه میدهد،يا یک میلیارد دلار از بودجه ی کشور در دولت نهم گم میشود! رئیس جمهور میگوید اشتباه محاسباتی بوده و دیوان محاسبات دوباره میگوید معلوم نیست این مبلغ کجا رفته، يا اين وضع هرساله ي ما كه در اول ماه می عده ی زیادی از روزنامه نگاران و فعالان و در روز زن نیز فعالان حقوق زنان ضرب و شتم و دستگیر می شوند، يا وضع زمان انتخاباتمان كه برای خرید رأی به مردم از طیف های گوناگون رشوه داده میشد و برای تأیید صلاحیت وزیر، به نمایندگان مجلس رشوه میدادند (و ميدهند)، يا تعداد زیادی كه فقط بخاطر نوشتن در اینترنت بدون هیچ دادگاه علنی و حکم مشخصي زندانی و شکنجه می شوند، يا همان سفرهای استانی احمدي نژاد كه فقط در یک سال 6 میلیارد دلار هزینه برميداشت، يا طرح استیضاح وزرايش كه در مجلس به دلايل نامعلومی معلق و معوق میشد، يا لپ كلام وقتی یکی می گوید رئیس نهاد بازرسی بیت رهبری و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و رئیس مجلس سابق (کروبی) و صفایی فراهانی و نزدیکان اینها فساد مالی دارند، یکی دیگر میگوید امامی کاشانی و یزدی و گنجی (سرمایه گزار بانک ملت و...) و واعظ طبسی و غیره مفسد اقتصادی هستند، و دیگران میگویند جنتی و قالیباف و برادر و پسر احمدی نژاد و بسیاری از وزرا و معاون های دولت او فساد اقتصادی دارند و قوه ی قضائیه هم مقابل تمام این حرفها که هرکس ادعا می کند کلی سند و مدرک دارد سکوت می کند (قوه ای که رئیس آن انتسابی است و مردم هیچ نقشی در مدیریت آن ندارند و سرمنشأ تقریباً تمام مفاسد کشور هم از همین دستگاه لعنتی است) دیگر مردم در خانه شان نمی نشینند که تماشاچی غارت کشورشان باشند، بلکه مانند همه کشورهای دیگر از قوه قضائیه و دیگر نهادهای حکومتی جواب میخواهند، يا اگر هم نميشود علني مبارزه كرد، لااقل ميتوانيم همبستگي ميان خودمان را تقويت كنيم. به اعتقاد من هيچيك از اينها در برابر خرد جمعي، مسئله به حساب نمي آيد، منتها شرط آن همبستگي و تقويت آن خرد هست. تنها ناجی ما خودمان هستیم و نه خاتمي نه هيچ كس ديگر برايمان قهرمان و نجات دهنده نخواهد شد، و اگر هم كسي بخواهد ناجى باشد در اين وضعيت نميتواند. اگر روزی برسد که برای دفاع از دولت و منتخبانمان و کم کردن كارشكنى ها و خيانت ها و برای کسانی که به ناحق بازداشت، زندانی و کشته شدند و کسانی که باید محاکمه می شدند اما آزادانه به جور و فساد ادامه میدهند و برای تک تک حقوقمان و حقوق هم میهنانمان بایستیم و تا آخرین نفس مبارزه کنیم، آن روز با اطمينان ميتوان گفت ايران براى هميشه سبز خواهد ماند.

۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

سرنگونى

هدف ما براندازي حكومتي است كه از ابتدا نامشروع بوده و 31 سال به ظلم و غارت و نيرنگ دست برده است. اين كار را از چند راه ميتوان انجام داد. "مشروعيت زدايي"، "فرسايش حكومت و ايجاد شكاف در آن"، "تقويت همبستگي ملي". جنبش سبز ما بايد از نظر جغرافيايي، طبقات اجتماعي و كيفيتي رشد يابد. بايد امكانات ارتباطات و اطلاع رساني جنبش را گسترش دهيم و بر ترس خود از سركوبهاي حكومت فائق آييم.
اساس مبارزه بي خشونت نافرماني است. يعني از كارهايي كه حكومت از ما انتظار انجام دارد خودداري كنيم و دست به كارهايي بزنيم كه ممنوع شده است (تا جايي كه ميتوانيم). بوروكرات ها از انجام دستورات ساده سر باز زنند. دانشجويان از خطوط قرمزي كه برايشان معين شده عبور كنند. نيروهاي انتظامي از سركوب خودداري ورزند و حتي دست به شورش بزنند. نتيجۀ همۀ اينها باهم ميشود سرنگوني رژيم. اعتصابات و تحريمها نيز جزو همين مبارزات است. هرگونه اعتراض، عدم همكاري با دولت و مداخله در حوزه هاي ممنوع نيز همينطور. به هر حال مبارزه است و با انفعال و سازش و پاسيويته كاملاً فرق دارد. بلكه دقيقاً مثل جنگ،رويارويي و مقابله با دشمن است و به استراتژي دقيق و خردمندانه و تاكتيك هاي مؤثر و انتخاب نبردهاي مؤتر و كليدي نياز دارد و از سربازانش شجاعت، انضباط و فداكاري مي طلبد. استدلال و گفتگو و مذاكره همه رفتارهايي "كلامي" هستند اما مبارزه بي خشونت رفتاري "عملي" است. اين مبارزه ميتواند اصلاح طلب يا برانداز باشد كه در حالت دوم وقعي به قانون اساسي نمي نهد. عمل يا منفي است يا مثبت. براي نمونه شعار نويسي يا تظاهرات وسيع دانشجويي قبل از موعد 18 تير و غافلگير كردن حكام يك عمل مثبت است.
شعار "رفراندوم براي تعيين رژيم" بهتر از شعار آزادي است. حكومت هميشه بايد با تهديد "به خشونت كشيده شدن مبارزۀ مردم عليه جيره خواران رژيم" مواجه باشد. بنابراين من در آينده مطالبي هم دربارۀ تاكتيكهاي رزم درون شهري خواهم نوشت تا در صورت لزوم از آن استفاده كنيم. بعنوان نمونه هايي از خلاقيتهاي ايرانيان در مبارزۀ بي خشونت ميتوان اينها را ذكر كرد: روشن كردن چراغ اتوموبيلها و بوق زدن به نشانه همبستگي، شبها مرگ بر ديكتاتور گفتن. استراتژي بين مبارزان ضروري است كه آنهم به وحدت و همبستگي كامل با جريان سريع اطلاعات بستگي دارد و آنهم سازماندهي نياز دارد. رهبران مبارزه بايد عمق كافي را براي مقاومت داشته باشند و امكان جايگزيني رهبري سازمان وجود داشته باشد. به جاي سازمان واحد و علني، هسته هاي مستقلي كه ارتباطشان با يكديگر سطحي و محدود است ولي نقشه عمل مشترك دارند، بهترين امكانات را در اختيار مبارزان قرار مي دهد. به قول حجاريان "خرس را در دشت بايد شكار كرد". يعني به جاي مقابلۀ مستقيم با مزدوران رژيم كه تا دندان مسلح اند، دست به تظاهرات موضعي و همزمان بزنيم و اين نيازمند شبكۀ ارتباطي درون جنبش است. بدنۀ جنبش بايد اطلاعات مبارزه ها و تجربه ها را سريعاً به تمام نقاط كشور برساند و همه را از برنامه ريزي هاي بعدي مطلع كند. ثانياً حفظ اتحاد، روحيه، اعتماد به نفس، اطمينان از پيروزي و پذيرفتن مأموران نادم رژيم كه ميخواهند عليه رژيم دست به كار شوند. ثالثاً جمع آوري اطلاعات و رهبري جنبش كه چه زماني حمله و چه زماني عقب نشيني لازم است. با ابتكار عمل. چهارم زنداني كردن عده اي از اوباش نيروي انتظامي و گروگان گيري لباس شخصي ها.
شعار مرگ بر روسيه بسيار شعار نيكي است و سران آنها را كمي به خود مي آورد كه آنان نيز جانياني خونخوار هستند. يك تضادي بين منافع نظام جمهوري اسلامي با منافع حاكمان آن بوجود آمده كه سقوط آنرا حتمي ميگرداند. توسل به خشونت توسط رژيم اوج ضعف آنرا به نمايش مي گذارد، و اوج قدرت جمهوري اسلامي در دوران خاتمي بود كه اپوزيسيون به كنار كشيده شده بود. امروزه جمهوري اسلامي از هر حربه اي استفاده ميكند تا تفرقه و شكاف ميان مخالفانش بيندازد و آنها را هم در رعب و وحشت نگه دارد. توسط بسيج، انصار حزب الله، لباس شخصي ها، نيروهاي ضد شورش، نيروهاي انتظامي، وزارت اطلاعات. شناخت ساختار هريك از اين مزدوران الزاميست. همچنين بايد تا مي توان از طرفداران رژيم كاست و آنها را به سمت خود دعوت كرد. همچنين فعلاً هرچه از خشونت پرهيز كنيم بهانۀ كمتري به دست نيروهاي سركوبگر ميدهيم.
مبارزان بي خشونت همانند سربازان جنگ نيازمند تمرينهاي مبارزاتي، شركت در درگيري ها و آزمايش شيوه هاي مختلف هستند، و تجربيات بايد انتقال داده شود. مهمترين عامل پيروزي، تداوم و استمرار مبارزه است.
ابتدا بايد خواسته ها و موانع جنبش و ظرفيتهاي نظامي و سياسي و فرهنگي رژيم برآورد شود و در سطح وسيع داخل جنبش اطلاع رساني شود. پس از آن نقطه ضعفهاي نظام هدف گرفته شود بعنوان اهداف اوليه. هدف نهايي ما رسيدن به دموكراسي و حقوق بشر، عدالت، امنيت، رفاه اقتصادي و رفراندوم سياسي آزاد است. اما هدف كوچك به اين آساني تعيين نمي شود و اگر مشخص نباشد يا توافق روي آن نباشد جنبش به ركود كشيده مي شود. اين هدف ميتواند دنبال تقويت يكپارچگي و مقاومت ملي، فرسايش كودتاچيان و فلج سازي حكومت كودتا باشد. براي مثال هدف آزادي زندانيان سياسي هدفي روشن است و ميتواند زمانمند باشد. اين گامها را در نظر داشته باشيد:
1- تحقيق و مطالعه در ظرفيتهاي خود، حريف و تعيين اهداف
2- مذاكره براي متقاعد ساختن رژيم به عقب نشيني در برابر رأي مردم
3- سخنراني ها و جلسات عمومي و نامه هاي سرگشاده
4- تظاهرات موضعي و عمومي
5- اعتصابات محدود از اعتصابات كاري تا غذايي
6- تحريمهاي مالي (در صورت امكان)
7- نافرماني مدني، حركت دسته جمعي در نقض قانون
8- اعتصابات عمومي (متوقف ساختن كامل چرخهاي اقتصادي)
9- ايجاد يك حكومت موازي